به بهانه کنسرت محسن نامجو
October 27th, 2013
<![CDATA[
جای همه دوستان خالی، دیشب کنسرت محسن نامجو در کلن بودیم. کنسرت در سالن فیلارمونیک کلن درست کنار کلیسای جامع شهر برگزار شد. شاید این سالن بهترین سالن موسیقی بود که من در دو سه سال گذشته در آلمان و اولین باری بود که من کنسرتی از محسن نامجو میدیدم. صدایش را در کنسرت بیشتر از آنچه در ضبط شنیده بودم، پسندیدم. صدای زنگدار، پرحجم و قویی دارد. چهرهاش هم از جایی که ما بودیم نیمرخ دیده میشد و من را به یاد شان پن میانداخت. چند نکته زیر به نظرم در این کنسرت جالب آمدند:
اول اصرار به انگلیسی حرف زدنش. بعد از چند کلام فارسی صحبت کردن، به بهانه اینکه ممکن است در جمع غیر ایرانیانی باشند، صحبت را به انگلیسی ادامه داد. با توجه به برگزاری کنسرت در یک کشور آلمانی زبان، قطعا تعداد فارسیزبانانی که انگلیسی صحبت نمیکردند در بین حضار بیشتر از انگلیسیزبانانی بود که فارسی صحبت نمیکردند. با قطعیت کمتری میتوان احتمال بیشتری مشابهی را بین آلمانی زبانان و انگلیسی زبان حاضر در جمع برقرار کرد. علاوه بر ترکیب زبانی حضار، عدم تسلط محسن نامجو بر زبان انگلیسی و شیوایی فارسی زدنش از سوی دیگر تعجب مرا در اصرار وی به انگلیسی صحبت کردن برانگیختند.
کیفیت صدا نیز بسیار بد بود. همانطور که گفتم سالن، سالن بزرگ شیک و مدرنی به نظر میرسید و من بسیار بعید میدانم که این سالن دارای سیستم صدای در سطح خود سالن نباشد. کمالگرایی آلمانی را هم که کنار آن بگذارید، شما هم از وجود چند بلندگوی چیده شده به شلختگی و دیدن آمپلی فایر بدوی پشت هنرمندان و ناراحت شدن گوشتان از کیفیت بد صدا به خصوص در اوج بلندی صدای جاز و داد و فریادهای محسن نامجو شاکی خواهید بود.
یکی از آوازها نیز در واقع تمسخر مهدویت و ایده ظهور امام زمان بود. مستقل از صحت و سقم نظری بحث، به نظرم خواندن چنین آوازی در کنسرت عمومی با محتوای اعلام نشده با حضور حضار از هر قشر و با هر مذهبی، کار چندان پسندیدهای نیست.
شاید من تنها باشم، ولی من رمز زدن سه تار همراه با جاز را نمیفهمم. سیستم صوتیتان هم که خوب باشد، صدای داد و فریاد خواننده را به زور میتوان شنید. صدای ظریف سهتار که مظلومانه زیر دست و پای آن همه اصوات نکره، له میشود جای خود را دارد.
عکس تیشرتی که میبینید در انتهای کنسرت کنار سیدیها فروخته میشود. گناهش گردن فروشندگان.
]]>
Tags: mohsen namjoo, محسن نامجو
Posted in شنیدنی | Comments (2)
جاذبه
October 13th, 2013
<![CDATA[
فیلم جاذبه برای علاقهمندان فضا ساخته شده است. فهرمان داستان، خانمی است فضا نورد که در جریان تعمیر تلسکوپ فضایی هابل، دچار سانحه شده و در راه برگشت به زمین تقریبا شاهد از بین رفتن تمام ایستگاههای فضایی موجود است. داستان فیلم جذابیت و منطق چندانی ندارد و به نظر من نیز موضوع اصلی فیلم نیست. خیلی نامحتمل است که درعرض چند ساعت تلسکوپ هابل، سفینه شاتل، ایستگاه فضایی بینالمللی، سفینه سویوز و ایستگاه فضایی چین مورد اصاب قطعات معلق در فضا قرار بگیرند و منهدم شوند. احتمال اینکه این سفینهها به قدری نزدیک هم قرار بگیرند که با ذخیره سوخت سستم محرک تعبیه شده در لباس فضایی بتوان به همه آنها رفت و آمد کرد و آن ها را بدون کمک ایستگاه زمینی پیدا کرد نزدیک صفر است.
در عوض فضاسازی و بازتولید صحنههای ایستگاه فضایی بینالمللی، ایستگاه فضایی میر و سفینه سویوز عالی است. قسمت عمده اتفاقات از نظر علمی و اتفاقاتی که ممکن است در فضا بیفتد، با واقعیت انطباق خوبی دارد. تنها ایرادهای منطقی که من میتوانم به فیلم بگیرم به سه صحنه محدود میشود. یکی جایی که جرج کلونی در لباس فضانوردی و معلق در فضا با طنابی به قهرمان داستان متصل و نگران پاره شدن طناب قهرمان داستان است. تکرار کلیشه مستعمل فداکاری و پاره کردن طناب را یک بار دیگر در اینجا شاهدیم. در حالی که در واقعیت تنها ضربه در لحظه کوتاهی به طناب وارد خواهد شد و به دلیل نبودن نیروی دائمی، فشاری نیز بر طناب نخواهد بود. به این ترتیب جرج کلونی بی دلیل مرگ ناشی از خفگی در مدار زمینرا برای خود انتخاب کرد. صحنه دیگر در هنگام سقوط به زمین در سفینه چینی است. در این صحنه تا آخرین لحظات حتی وقتی که سپر حرارتی سفینه سرخ است، شاهد شرایط بیوزنی در داخل سفینه هستیم. درحالیکه در واقعیت به دلیل وجود مقاومت هوا سفینه نسبت به سرنشینان آن شتاب منفی خواهد داشت و همه چیز به سمت جلو سفینه پرتاب خواهد شد و عملا شرایط بیوزنی را نخواهیم دید. در صحنه دیگری که با آچار بزرگی پیچ قسمت خارجی سفینه سویوز باز میشود، گشتاور آچار باعث چرخیدن قهرمان داستان خواهد شد، که در فیلم اتفاق نمیافتد.
اگر بتوانیم از این دو نکته کوچک صرفنظر کنیم، باقی صحنهها و فضاها بسیار منطبق بر واقعیت طراحی شدهاند.
کریس هادفلد، فضانورد کانادایی و کاپیتان قبلی ایستگاه فضایی بینالمللی که قبلا در پست دیگری معرفیاش کردهام، امروز در صفحه فیسبوک خود، پس از دیدن فیلم، آن را تا حد خوبی منطبق بر واقعیت توصیف کرده است.
با توجه به صحنههای خاص فیلم، دیدن فیلم را به صورت سه بعدی توصیه میکنم.
همینها را در نقدی در imdb هم نوشته ام.
پی نوشت: در مورد عدم احتمال وقوع این تعداد تصادمها در فضا به نظر می رسد که نظریه ای با نام سندرم کسلر توسط کسلر یکی از دانشمندان ناسا بیان شده است. در این نظریه او عنوان می کند که ممکن است با افزایش اجرام مصنوعی در مدار پایین احتمال تصادم بالا می رود و هر تصادم به صورت بهمنی قطعات بیشتری در فضا رها می سازد که خود به نوبه باعث افزایش احتمال تصادمهای خواهد شد.]]>
Posted in Uncategorized | Comments (3)
مهاجرت از بلاگفا به ورد پرس
July 18th, 2013
<![CDATA[شاید بعضی از خوانندگان اندک این وبلاگ به یاد داشته باشند که نسخه قبلی این وبلاگ روی بلاگفا میزبانی میشد. این جا و آنجا خواندم که وردپرس به مراتب قویتر است. بعد از امتحان یک نسخه آزمایشی تصمیم از مهاجرت به وردپرس گرفتم. در عمل متوجه شدم که وردپرس در ایران فیلتر است و به همین دلیل مهاجرت را متوقف کردم. کمی که فرصت کردم و بعد از افتادن در دام یک شیاد مدعی ارائه خدمات میزبانی، میزبان مناسب و ارزانی برای راه انداختن وردپرس پیدا کردم. با این روش دیگر مشکل فیلتر شدن در داخل ایران وجود ندارد.
اکنون نوبت انتقال فایل به وردپرس بود. با کمال تعجب متوجه شدم که چنین امکانی در وردپرس وجود ندارد. این سیاست بلاگفا مبنی بر جلوگیری از مهاجرت کاربرانش با حذف امکان تهیه نسخه پیشتیبان، من را به مهاجرت زودتر از بلاگفا مصمم تر کرد. با جستجو در اینرتنت، متوجه شدم که یک مبدل که به صورت افزونهای روی فایرفاکس نوشته شده بود، این کار را انجام میدهد. نصب و راهاندازی آن البته خیلی هم آسان نبود. نسخه پشتیبان آزمایشی تهیه شده را با اطمینان از وجود چنین ابزاری پاک کردم و به برپا کردن وردپرس روی هاست خودم پرداختم.
بعد از راه اندازی وردپرس به سایت قبلی مهاجرت کردم و متوجه شدم که نویسنده دیگر نرمافزار را ارائه نمیدهد و قصد ارائه نسخه غیررایگان آن را دارد. این نسخه غیر رایگان را که این بار به صورت فایل اجرایی روی کامپیوتر نصب میشود، را اینجا میتوان پیدا کرد.
تصمیم گرفتم که یک مبدل خودم بنویسم. کار سختی نبود و بیشتر از یکی دو روز کار نبرد. با توجه به اینکه سایر کاربران نیز ممکن است مشکل مشابهی داشته باشند، بهتر دیدم که آن را به صورت آسانی در اختیار همگان قرار دهم، البته تا آنجا که هاست کوچک من را از کار نیندازد. روال کار بسیار ساده است. کافی است که چند تنظیم را در بلاگفا انجام دهید، به سایت زیر رفته آدرس سایت مورد نظر و ایمیل خود را بدهید. در صورتی که همه چیز درست پیش برود، ایمیلی شامل فایل پشتیبان دریافت خواهید کرد. کافی است که این فایل پشتیبان را در وردپرس بازیابی کنید.
blogfa2wordpress.saeidmirzaei.com
در حال حاضر این ویژگیها پشتیبانی میشوند:
- پستها به ترتیب داده شده تبدیل میشوند.
- تاریخها از تاریخ میلادی به تاریخ شمسی تبدیل میشوند.
- کامنتهای پستها در نظر گرفته میشوند.
- شکلک (Smiley) های موجود به شکلکهای معادل در وردپرس تا حد امکان تبدیل میشوند.
اگر از این مبدل استفاده کردید، خواهش میکنم که تجربه مثبت و منفی خود را با من در میان بگذارند و مرا در بهتر کردن آن کمک کنید.
مبدل به زبان پایتون نوشته شده و سورس آن در https://github.com/smirzai/blogfa2wordpress قابل دسترس است. بدیهی است که از کمکهای داوطلبان استقبال میشود.
ارجاعات: این عزیزان از برنامه تبدیل استفاده کرده اند و چیزی در موردش نوشته اند
]]>
Tags: blogfa, convert, wordpress, بلاگفا, تبدیل, وردپرس
Posted in تجربه | Comments (115)
اسپانیا و ایران
July 12th, 2013
Posted in Uncategorized | Comments (8)
طوفان شن
June 30th, 2013
<![CDATA[
آهنگ طوفان شن را سالها پیش در نوار کاستی که از دوستی گرفته بودم، شنیدم. در دوران دانشجویی، با کیفیتی که از نوار کاستهای آن دوران میتوان انتظار داشت. شاید این قطعه موسیقی پسزمینه مناسبی برای این پست باشد. https://www.youtube.com/watch?v=GfMO0rAfT2Q
در مورد چگونگی پذیرایی اسلام توسط ایرانیان، اقوال مختلفی موجوداست. قول رایج و تبلیغشده توسط حکومت فعلی، اینست که ایرانیان به دلیل ستمی که از پادشاهان دیده بودند، با جان و دل پذیرای اسلام شدند و آن را پذیرفتند. قول دیگری که شاید دکتر عبدالحسین زرینکوب را با کتاب «دو قرن سکوت» بتوان سردمدار آن داست، نظر دیگری دارد. این گروه دوم معتقد است که مسلمانان عمدتا با شمشیر و به دلیل ضعف سلسله ساسانی به دلیل جنگهای بیشمار با امپراطوری بیزانس بر ایران تسلط یافتند و ایرانیان تا سالها این تسلط را نپذیرفتند و در پی مبارزه با اعراب بر میآمدند.
این شرایطی است که در سایر کشورهای طی فتوحات مسلمان شده نیز وجود داشته است. این کشورهای به صورت یکسان پذیرایی اعراب نبودهاند. شاید یک عامل شاخص برای سنجش میزان پذیرش اعراب، میزان جایگزینی زبان بومی با زبان عربی باشد. این طور به نظر میرسد که اعراب، سعیی تمام در محو فرهنگ بومی و از جمله زبان و جایگزینی آن با فرهنگ و زبان عربی داشتهاند. در بسیاری از کشورهای مغلوب، زبان به عنوان یک شاخص مهم فرهنگ، کاملا به زبان عربی تغییر یافته است. مصر، سوریه، لبنان و فلسطین از جمله این کشورها هستند. ایرانیان ولی با هر مشقتی، شالوده زبان خود را نگهداشتهاند.
اسپانیا نیز وضعیتی مشابه ایران داشته است. اسپانیا در برخی نقاط تا هفتصد سال، توسط حکومتی اسلامی اداره میشد. تأثیر فرهنگ عربی و اسلامی، در جایجای شهرهای جنوبی اسپانیا، که آخرین پایگاه مسلمانان بودهاند به خوبی مشهود است. معماری عربی، اسلامی در بناهای عمده شهرهای گرانادا (قرناطه) و کوردوبا (قرطبه) دیده میشود. برخی کلمات عربی در گویش محلی زبان اسپانایی این نواحی وارد شده است. هنوز هم تابلوهای اسامی شهرها را در جادهها به گویش و خط عربی میتوان دید. با این حال، به هیچ عنوان، فرهنگ و زبان اسپانیایی با زبان و فرهنگ عربی جایگزین نشد. به محض قدرت گرفتن پادشاهان کاتولیک مجاور، حکومتهای اسلامی رانده شدند. به مسلمانان فرصت داده شد، یا به مسحیت بازگردند یا کشور را ترک کنند و با خشونت کسانی را که گمان میکردند در خفا مذهب خود را ادامه میدهند، از دم تیغ گذراندند.
بعد از هفتصد سال حکومت اسلامی در اسپانیا، تنها حدود یک ملیون مسلمان معادل ۲/۳ درصد از کل جمعیت در این کشور زندگی میکنند. قسمت عمدهای از این جمعیت نیز به دلیل مهاجرتهای اخیر است. تخمین زده میشود که از این تعداد ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر کسانی هستند که به اسلام تغییر دین دادهاند. برای مقایسه در فرانسه بدون سابقه حکومت اسلامی، حدود ۴/۷ ملیون مسلمان معادل ۷/۵ درصد جمعیت این کشور، زندگی میکنند.
برگردیم به موسیقی متن. «طوفان شن» . مطمئن نیستم، ولی شروع موسیقی با تلاوتی از قرآن و متن آن، مرا به این نتیجه میرساند که باید ربطی به طوفان شن و گسترش اسلام از نظر برادران ایتالیایی La Bionda وجود داشته باشد.]]>
Posted in ادبیات, شنیدنی, مذاهب | Comments (0)
سرندیپیتی
June 24th, 2013
<![CDATA[
واژه «سرندیپیتی» مرا به یاد کارتون انمیشنی میانداز که در دوران نوجوانی من از تلوزیون پخش میشد. سرندیپیتی موجود عجیب جشم درشت صورتی بود که در جزیرهای در نا کجا آباد با سایر موجودات عجیب و غریب زندگی میکرد. از کارتون که بگذریم، خود کلمه سرندیپیتی داستان جالبی دارد. این کلمه در سال ۲۰۰۴ توسط یکی از سایتهای ترجمه به عنوان یکی از ده کلمه با ترجمه دشوار عنوان شده است. دیکشنری وبستر معنی آن را «پیدا کردن چیزی ارزشمند بدون جستجو برای آن» عنوان میکند.
نکته جالب در ریشه این کلمه است. این کلمه از داستان ایرانی سه شاهزاده سراندیب گرفته شده است. این سه شاهزاده به صورت اتفاقی نائل به کشفهای مهمی میشدند. این داستان در قرن هجدهم به اروپا راه پیدا و محبوبیت پیدا میکند و منشا پیدایش کلمه Serendipity در انگلیسی میشود. همین کلمه در آلمانی نیز به صورت serendipität وجود دارد.
پستهای مرتبط]]>
Tags: serendipity, سرندیپیتی, کلمات فارسی
Posted in Uncategorized | Comments (1)
سرگرد تام
May 25th, 2013
<
عکس تزئینی است
کریس هادفلد، فضانورد کانادایی است که به تازگی از ماموریت پنج ماهه خود از ایستگاه فضایی بینالملی ISS به زمین برگشته است. کریس قبلا از اینکه در صنعت فضا مشغول به کار باشد، در ارتش به عنوان خلبان جنگی و خلبان آزمایش کننده هواپیماهای جدید مشغول به کار بوده است. کریس علاقهخاصی نیز به عمومیسازی و فرهنگسازی صنعت فضانوردی دارد. ویدئوهای زیادی از او را میتوان در یوتیوب یافت که در مورد جنبههای مختلف زندگی در فضا، از مسواک زدن و آزمایشهای علمی گرفته تا دستشویی رفتن در فضا توضیحاتی میدهند. صفحه فیسبوک و توییتر او، به صورت مستقیم و مرتب با عکسی یا گزارشی از رسیدن محمولهای از زمین یا تعمیر خارج از ایستگاه EVA به روز میشد. پسرش Evan به صورت پیگیر در این صفحه حضور دارد و پرسشهای بیشمار علاقمندان را تا حد ممکن بیپاسخ نمیگذارد.
او علاوه بر مهارتهای خلبانی و عملیش، دستی نیز درموسیقی دارد. افزایش پهنای باند ارتباط با ایستگاه فضایی، این امکان را به کریس داده است که شاید برای اولین بار برنامه موسیقی مشترکی در زمین و فضا را اجرا کند. این کنسرت را میةوانید اینجا ببینید. شاید عکس فضایی او از تهران برای ما بیشتر جالب باشد. در پست فیسبوک مرتبط با این عکس، کریس کنجکاو بود که بداند که منطقه روشن جنوب تهران چیست. پاسخ پادگان قلعهمرغی سابق بود که الان به صورت پارک درآمده است بود.
البته انگیزیه من برای این نوشته اجرای دیگری است. اجرای موسیقی Space Oddity را میتوانید اینجا ببینید. به نظر من موسیقی این اثر قابل توجه تر است. هوای محزون اثر به همراه پشتزمینه بینظیر و رویایی زمین از دیدگاه ایستگاه فضایی از ماجول کاپولا که دید عالی زمین را دارد، و صحنههای معلق بیوزنی در ایستگاه فضایی، قطعه را بسیار رویایی کردهاند. این ویدئو تا کنون حدود یک و نیم ملیون بار دیده شده است. با Gagnem Style قابل مقایسه نیست، ولی برای خودش رقم قابل توجهی است. این اجرا نسبتا توجه رسانهها و عموم را جلب کرده است. مثلا این مقاله با عنوان «قانون کپیرایت در فضا چگونه کار میکند؟» در اکونومیست، مثال جالبی است. این مقاله پیچیدگیهای و نبود قوانین لازم در مورد اثرهای احتمالی تولید شده در فضا را یادآوری میکند.
شعر قطعه در واقع مکالمات بین ایستگاه زمینی و سرگرد تام (Major Tom) است. شاید شما هم بعد از دیدن این قطعه کنجکاو شده باشید که بدانید سرگرد تام کیست. برای شناخت سرگرد تام باید کمی به عقبتر برگردیم. به سالهای حدود ۱۹۶۹ . زمان جنگ سرد و رقابت غرب و شرق برای تسخیر فضا و تسخیر ماه. وقتی که افکار عمومی به مسابقات تسلیحاتی و فضایی توجه شایانی نشان میدادند. این هیجان عمومی در دنیای هنر و موسیقی نیز وارد شد. اولین بار David Bowie سرگرد تام را در آهنگی به نام Major Tom معرفی کرد. این همان آهنگی است که کریس هادفیلد با اجرای مجددش با جزئی تغییرِ، دوباره آن را یادآوری کرده است.
در زیر میتوانید اصل شعر و ترجمهی نیمبندش را بخوانید:
Ground Control to Major Tom
Ground Control to Major Tom
Take your protein pills and put your helmet on
Ground Control to Major Tom
Commencing countdown, engines on
Check ignition and may God’s love be with you
10, 9, 8, 7, 6, 5, 4, 3, 2, 1, Lift-off
This is Ground Control to Major Tom
You’ve really made the grade
And the papers want to know whose shirts you wear
Now it’s time to leave the capsule if you dare
This is Major Tom to Ground Control
I’m stepping through the door
And I’m floating in a most peculiar way
And the stars look very different todayFor here
Am I sitting in a tin can
Far above the world
Planet Earth is blue
And there’s nothing I can do
Though I’m past one hundred thousand miles
I’m feeling very still
And I think my spaceship knows which way to go
(Tell my wife I love her very much (she knows!
Ground Control to Major Tom
Your circuit’s dead, there’s something wrong
?Can you hear me, Major Tom
?Can you hear me, Major Tom
?Can you hear me, Major Tom
Can you hear…
Am I floating round my tin can
Far above the Moon
Planet Earth is blue
?And there’s nothing I can do
از ايستگاه کنترل زمين به سرگرد تام
از ايستگاه کنترل زمين به سرگرد تام
قرصهاي پروتئين را بخور و کلا فضاييت را بر سر بگذار
از ايستگاه کنترل زمين به سرگرد تام
شروع شمارش معکوس، موتورها روشن
استارت را بزن، خدا پشتيبانت باشد
۱۰، ۹، ۸، ۷، ۶، ۵، ۴، ۳، ۲، ۱، حرکت
اينجا ايستگاه کنترل زمين به سرگرد تام
تو موفق شدي،
روزنامه ميخوانند نوع پيراهنت را بدانند
اگر دلش را داري، الان وقت خروج از کپسول است
از سرگرد تام به زمين
من دارم از در بيرون ميروم
و به طرز عجيبي شناورم
ستاره ها امشب خيلي متفاوت به نظر ميرسند
من اينجا در قوطي باريکم نشستهام
خيلي بالاتر از دنيا
سياره زمين آبيست
و کاري از دست من بر نميآيد
با وجود اينکه من صد هزار مايل را رد کردهام
ولي احساس سکون ميکنم
و فکر ميکنم که سفينه من خودش ميداند به کدام جهت بايد برود
به همسرم بگوييد که خيلي دوستش دارم ( ميداند)
ايستگاه کنترل زمين به سرگرد تام
ارتباط از بين رفتهاست، يک جاي کار اشکال دارد
صدايم را ميشنوي، سرگرد تام ؟
صدايم را ميشنوي، سرگرد تام ؟
صدايم را ميشنوي، سرگرد تام ؟
صدايم را …
من دور قوطي کوچکم ميگردم
خيلي دورتر از ماه
سياره زمين آبيست
و کاري از دست من بر نميآيد
خیلی هم لازم نیست، نگران سرگرد تام باشید. تام در آلبومهای از خاک به خاک (Ashes to ashes) که پرفروش ترین آلبوم انگلستان در سال ۱۹۸۰ شد و نیز سلام پسر فضایی Hallo Spaceboy خالقش را همراهی کرده است.
سرگرد تام در آلمان نیز نقشآفرینی کرده است. Peter Schilling نیز در آلبوم به نام سرگرد، در دو آهنگ مجزا یکی به آلمانی و یکی به انگلیسی، داستان سرگرد تام را ادامه داده است.
کسی چه میداند، شاید هنوز هم سرگرد تام در فضای لایتناهی مشغول نظاره ستارههاست و منتظر کسی است که به زمین برش گرداند]]>
Posted in شنیدنی | Comments (2)
فلسفه تعداد مهرههای تسبیح
May 21st, 2013
<![CDATA[در کلیسای جامع بارسلونا بود که کنجکاو شدم. کلیسای جامع خانواده مقدس Sargada Familia، از بسیاری جهات کلیسای جامع بسیار جالبی است. معمار این کلیسای عجیب، آنتونی گائودی است. او به آثار مدرن و فانتزیش معروف است. کلیسا به نوعی با تمام کلیسهای جامعی که من تا کنون دیده بودم متفاوت است.
در ساخت این کلیسا، عددی رمزآمیز خود نمایی میکند. عدد ۳۳. این عدد در قسمتهای مختلف کلیسا دیده میشود. یکی دو جا مربعهای وفقی با پایه سی و سه بین مجسمهها و بین خطوط در ورودی مشهودند. توضیح اینکه مربع وفقی مربعی است که حاصلجمع اعداد روی هر سطر و ستون و قطر آن برابر با عدد پایه آن باشد. در این کلیسا، تعداد ستونها نیز با این عدد متناسب است. عدد سی و سه در فرهنگ مسیحیت عدد مهمی است. این اهمیت عمدتا از آن جا ناشی میشود که مسیح در سیوسه سالگی بود که مصلوب شد. همچنین از مسیح سیوسه معجزه ثبت شده است.
این اعداد در مناسبات دیگر نیز وارد شده است. به عنوان مثال در فرقه فراماسونری، مراتب مختلف با اعداد مختلف مرتبط شده اند. عدد سیوسه نشان بالاترین مقام در لژ فراماسونری اسکاتلند است.
نکته جالب ورود احتمالی این عدد مقدس در فرهنگ اسلامی است. تسبیح از دیر باز در شمردن تذکره در ادیان مختلف کاربرد داشته است. بوداییها، هندوها، مسیحیان و مسلمانان از تسبیح استفاده میکردهاند. قبل از اسلام تسبیح توسط مسیحیان مورد استفاده قرار میگرفته است. تعداد مهرههای تسبیح هم نزد مسلمانان و هم نزد مسیحیان ارتدکس سیوسه است، با توجیههای مختلف. در اسلام سیوسه یا سه برابر آن ۹۹ با تعداد نامهای خدا متناظر شده است.
به نظر میرسد که تعداد مهرههای تسبیح نزد مسلمانان مستقیما از فرهنگ مسیحی و به طور خاص سن مسیح هنگام مصلوب شدن گرفته شده باشد. البته این فقط حدس من است، من در یک جستجوی مختصر در اینترنت، موفق به یافتن نوشته دیگری موید این فرضیه نشدم.
]]>
Tags: مذاهب
Posted in مذاهب | Comments (0)
بیاد آر، باربارا
May 10th, 2013
<![CDATA[هوشنگ ابتهاج را از کتاب سیاه مشق شناختم و مفتونش شدم. کتاب، تا جاییکه به یاد دارم هدیهای بود از دوستی. اشعارش شباهتی تمام به اشعار حافظ دارد. شعر نو نیز میگوید، آن هم به غایت ظرافت. به نظر میرسد که از ادبیات و موسیقی غرب نیز سر در میآورد. سالهاست که دور از وطن و در کلن زندگی میکند.
مسعود بهنود چند سال پیش در کلن با او مصاحبهای انجام داده که اخیرا از شبکه بیبیسی فارسی پخش شد. بسیار شنیدنی است. این مصاحبه را علاوه بر سایت بیبیسی میتوان اینجا نیز روی یوتیوب دید. نکته جالب توجه برای من هوش و حافظه سایه در بیاد آوری جزئیات خاطرات در سالهای دور است. فرکانس برنامه رادیویی خاص، شماره پلاک و نام کوچه آدرس منزل دوستی و مواردی از این دست.
سایه در صحبتهایش آنجا که به لزوم تطابق موسیقی و فحوای شعر اشاره میکند، مثالی از یک آواز فرانسوی میآورد. عنوان آواز «به یاد آر باربارا» است. سایه این آواز را مثالی از تطابق مناسب موسیقی و شعر عنوان میکند و سکوت و موسیقی ملایم را مناسب شعر آن میداند. کنجکاو شدم که قطعه مورد اشاره سایه را بیابم. با کمی تکرار و جستجو در اینترنت، شاعر، خواننده و قطعه مورد نظر را پیدا کردم. پیاده شده این قسمت از مصاحبه این چنین است :
سوال از مسعود بهنود:
این حرف که موسیقی ایران فقط بار شعر اصیل ایران را میتونه بکشه و مثلا بار شعر نیمایی رو نمیتونه بکشه، این دو تا به همخونن، همجونن، بنابر این نمیشه بار دیگهای رو گذاشت روش. این حرف به نظر شما درسته ?
پاسخ سایه:
درست هست و نیست. ببینید. ساختمان آواز ما با ساختمان شعر کلاسیک ما هماهنگی داره. از نظر افاعیل عروضی و اینها. دیگر اینکه یک نکته مهم در این کار هست. شما در شعری که به آواز خوانده میشه، منحصرا یا وصف حال یه عاشقیه که داره حرف میزنه ، داد بیداد، من دور شدم از تو، گریه کردم، ناله کردم و از این حرفها. یا باز خطاب به معشوقه. تو نیامدی، جفا کردی، بیداد کردی …
به محض اینکه شما از این خارج بشین دیگه با همین آواز ما نمیخونه. شما نمیتونید بخونید خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم، دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم. آی امان من آیی. حتی وقتی که یک خواننده قادری مثل آقای شجریان میاد میخونه که کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد، یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد، دنبالش نمیشه گفت خدای من امان وای. اصلا موضوع جای خدای من امان وای نیست. غریبه به نظر مییاد. تازه با همه مهارتی که شجریان خونده و شعر رو جا انداخته.
مسعود بهنود:
خب هم این حرف، حرف خوبیست دیگه. الان خیلیها معتقدند که به همین دلیل با موسیقی سنتی ایران شعار سیاسی نمیشه داد.
پاسخ سایه:
مگر اون جایی که در روزگارهای بد اجتماعی که شعر سیاسی همش آه و ناله میشه و گله و شکایت میشه، اونجا میشه این کار رو کرد. ولی در این موسیقی ما و شعر کلاسیک ما یک خصوصیتی هست، یک محرمانه بودن هست. من همیشه این رو مثل زدم. ببینید یک زن و مرد، حال احتمالا دو تا مرد یا دو تا زن، ولی معمولا یک زن و مرد، در یک جزیرهای باشن که دهها کیلومتر از شمال، مشرق جنوب مغرب هیچ موجودی نباشه. در نتیجه خطر شنیدن حرفهای اینا نیست. یکی به یکی بخواد بگه دوست دارم، چی میگه ؟ با زمزمه میگه، میگه دوست دارم. نمیتونه فریاد بزنه دوست دارم. بارها اینو گفتم، مثل اینه که شما رفتید عدلیه عارض شدید. ذات این عبارت محرمانه است. وانگهی اصلا آیا باید همه شعرها رو با آواز خوند ؟ این یک نوع معینی از کاره. فرانسویها یک شعری از ژاک پرور، ایو ونتان خونده، بیاد بیاربارابارا، شعر خیلی قشنگی هم هست. …. باربارا حالا. در تمام این بیست دقیقهای که این شعر رو میخونه، یا پنج دقیقهای که این شعر رو میخونه، شما دو سه تا میبینی میگه دینگ، دیگه ارکستر همراش نمیزنه. یا شازده کوچولو رو باز همینطور، اگه اشتباه نکنم ایو ونتان اجرا کرده، خونده. اصلا اون تو صدا نیست. یک صداهای کیهانی هست. مثلا ….. یک همچین صداهایی مییاد. ولی اگه تو اپرا بخواهید این رو بکار ببرید، خب اون امر دیگهایه. باید موسیقی براش بسازید
اصل این آواز را میتوانید اینجا بشنوید.
در زیر میتوانید اصل شعر و ترجمهی نیمبندش را بخوانید:
Il pleuvait sans cesse sur Brest ce jour-là
Et tu marchais souriante
Épanouie ravie ruisselante
Sous la pluie
Rappelle-toi Barbara
Il pleuvait sans cesse sur Brest
Et je t’ai croisée rue de Siam
Tu souriais
Et moi je souriais de même
Rappelle-toi Barbara
Toi que je ne connaissais pas
Toi qui ne me connaissais pas
Rappelle-toi
Rappelle-toi quand même ce jour-là
N’oublie pas
Un homme sous un porche s’abritait
Et il a crié ton nom
Barbara
Et tu as couru vers lui sous la pluie
Ruisselante ravie épanouie
Et tu t’es jetée dans ses bras
Rappelle-toi cela Barbara
Et ne m’en veux pas si je te tutoie
Je dis tu à tous ceux que j’aime
Même si je ne les ai vus qu’une seule fois
Je dis tu à tous ceux qui s’aiment
Même si je ne les connais pas
Rappelle-toi Barbara
N’oublie pas
Cette pluie sage et heureuse
Sur ton visage heureux
Sur cette ville heureuse
Cette pluie sur la mer
Sur l’arsenal
Sur le bateau d’Ouessant
Oh Barbara
Quelle connerie la guerre
Qu’es-tu devenue maintenant
Sous cette pluie de fer
De feu d’acier de sang
Et celui qui te serrait dans ses bras
Amoureusement
Est-il mort disparu ou bien encore vivant
Oh Barbara
Il pleut sans cesse sur Brest
Comme il pleuvait avant
Mais ce n’est plus pareil et tout est abimé
C’est une pluie de deuil terrible et désolée
Ce n’est même plus l’orage
De fer d’acier de sang
Tout simplement des nuages
Qui crèvent comme des chiens
Des chiens qui disparaissent
Au fil de l’eau sur Brest
Et vont pourrir au loin
Au loin très loin de Brest
Dont il ne reste rien.
آن روز را که باران بیوقفه در برست میبارید
تو خندان میخرامیدی
سرخوش، خیس و روان
زیر باران
به یاد آر باربارا
آن روز بیوقفه در برست باران بارید.
و من خیابان سیام به سوی تو شتافتم
تو لبخند میزدی
من نیز لبخند زدم
به یاد آر باربارا
تویی که نمیشناختمت
تویی که نمیشناختیم
به یاد آر
آن روز را دوباره به یاد آر
از یاد مبر
مردی که در پناه ایوان ایستاده بود
و نام ترا فریاد زد
باربارا
و تو زیر باران به سوی او دویدی
سرخوش، خیس و روان
و توخود را در آغوشش انداختی
این را به یاد آر باربارا
بر من حرجی نیست اگر ترا تو خطاب کنم
من هر کس را که دوستش دارم، تو خطاب میکنم
حتی اگر تنها یک بار دیده باشمش
من همه عاشقان را تو خطاب میکنم
حتی اگر نشناسمشان
به یاد آر باربارا
از یاد مبر
آن باران فرخنده و میمون را
روی صورت شادمان تو
بر آن شهر شادمان
آن باران بر دریا را
بر انبار
بر قایق شهر اوشانت
اوه باربارا
چه حماقتی است جنگ زیر این باران آهنین
باران خون و آهن و پولاد
و اویی که تو را در آغوش داشت
عاشقانه
مرده است او آیا؟ یا زنده است هنوز ؟
اوه باربارا
آن روز تمام روز باران بارید
همان گونه که قبل از آن میبارید
ولی دیگر آن باران قبلی نیست، همه چیز متلاشی شده است
بارانی از تالم و اندوه
دیگر طوفانی در کار نیست
ازخون و آهن و پولاد
فقط ابرها
که مانند سگها از بین میروند
سگهایی که گم میشوند
در باران شدید برست
و محو میشوند در دوردستها
در دورترین نقطه برست
تا آخرین ذره
]]>
Posted in ادبیات, شنیدنی | Comments (0)
لیلا
January 10th, 2013
<![CDATA[برای سمیناری به برلین رفته بودم. بعد از اتمام کار سخنران، خانم جا افتادهای که در ردیف پشتی من نشسته بود، به من گفت که بشتر سوالهای خاص را تو پرسیدی. چشمم به کاغذی که نامش را روی آن نوشته بود، افتاد. اسم کوچکش لیلا بود. از روی کنجکاوی پرسیدم که از کجا آمده است. از یکی از کشورهای حول و حوش روسیه میآمد. پرسیدم که میدانی که نامت عربی است و شخصیت داستان قدیمی معروفی است و همچنین اریک کلاپتون آهنگی با نامت خوانده است. تعجب کرد و انکار. گفت لیلا اسم گلی است و تا جاییکه میداند ارتباطی با چیزهایی که من گفتم ندارد.
این هم یک جور لیلا!
]]>
Posted in زبانشناسی | Comments (2)