Archive for December, 2019
چند صحنه در تهران
December 30th, 2019
<![CDATA[چند صحنه از آخرین سفرم به تهران:
۱
تو مترو تهران، مشغول دیدن نمایش خلاقانه فروشنده ورقه پلاستیکی مسدود کننده کانال کولر و امتحان همزمانش روی دریچه سقف مترو بودم که سر و صدایی پشت سرم توجهم رو جلب کرد. برگشتم ببینم ماجرا چیه. مرد جوانی مچ پسر بچه دوازده سیزده سالهای رو محکم گرفته بود. یک دختر کوچکتر حدود ده ساله و یه پسر کوچکتر حدود هشت ساله هم، با چهرههای مضطرب همراهشون بودن.
پسر بچه با صدای بلند گریه و التماس میکرد که جوان ولش کنه. جوان رو به نام عمو صدا میزد. «عمو، تو رو خدا بذار برم. من کاری نکردم». جوان به نوجوانی که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت «پول این آقا رو بده تا ولت کنم. آقا چقدر پول ازت زدن؟».
نوجوان: سیصد تومن
مرد جوان: زود باش سیصد تومنش رو پس بده تا ولت کنم.
پسربچه بزرگتر: عمو به خدا من برنداشتم. ولم کن برم
مرد جوان: پس مجبورم به پلیس مترو تحویلت بدم.
پسر بچه بزرگتر: نه عمو. دست پلیس نده منو. دست اون دختره است. (خطاب به دختر) بیار بهش بده دیگه
دختر پنجاه هزار تومن به مرد جوان میدهد.
مرد جوان: بقیهاش رو هم بده، تا تحویلت ندادم. دویست و پنجاه تومن دیگه
پسر بچه بزرگتر: (خطاب به دختر) بیار بده دیگه.
دختر پنجاه هزار تومن دیگه تحویل میده.
و به همین ترتیب تا به ایستگاه مقصد رقم به دویست هزار تومن رسید. من پیاده شدم و آخر داستان رو نتونستم بفهمم.
۲.
یه بار دیگه تو مترو، نزدیک در مترو به میله آویزون بودم که توجهم به دختر بچهای تقریبا پنج ساله که آدامس میفروخت جمع شد. دخترک خیلی در بند فروش جنسش نبود. از شیشه در مترو بیرون رو نگاه میکرد و با خودش بازی بازی میکرد. منتظر بود که به ایستگاه برسیم تا پیاده شه.
از قیافه مسافر دیگهای که خیره به من نگاه میکرد، فهمیدم که لابد قیافهام خیلی در هم بوده. فکر اینکه چه خطراتی برای دختر بچه پنج ساله تو ایستگاههای مترو وجود دارد. آینده این بچه چی میشه. واقعا نمیشد دنبالش رفت پدر و مادرش رو پیدا کرد و یه جوری راضیشون کرد که بذارن بچه بچگیش رو بکنه؟
۳.
سوار تاکسی شدم:
من: آقا من سر فلان جا پیاده میشم.
راننده: سر چلوکبابی فلان ؟
من: هماون جا. آقا معلومه اهل دلی ها!
راننده: اهل دل بودم. دیگه دل و دماغ ندارم.
من: چطور مگه؟
راننده: آقا زن خیلی خوبی دارم. دکترها جوابش کردن.
من: یعنی چی؟
راننده: سرطان روده داره. یک ملیون تومن پول داروش شده. با هزار بدبختی قرض کردم دادم. باید یه کار دیگه بکنن که خوب شه. هفتصد هزار تومن میشه. دیگه نمیدونم از کی قرض کنم.
….
Posted in Uncategorized | Comments (0)