فلسفه ادبیات
February 9th, 2014
<![CDATA[
سالهاست که از خواندن اشعار سنتی لذت میبرم. مثل خیلی از دیگر ایرانیان چند غزلی از حافظ از بر میدانم که در تمام جانم رسوخ کرده اند. مثنوی و بوستان و گلستان را بسیار دوست میدارم. همه شاهنامه را نخواندهام، تنها به قدر وسع و حافظه محدودم از آن بهره بردهام.
قبل از مهاجرت نیز یکی از دغدغههایمان آشنایی فرزاندانمان با ادبیات بود. کابوس من این بود که بچههایم نتوانند حافظ بخوانند یا آن را بد بخوانند.
ولی امروز نمیدانم چگونه بسیاری از اشعار را برای فرزاندانم معنی کنم. بسیاری از این آموزهها حتی در عالیترینشان چیزی نیست که با اعتقاداتم همخوان باشند یا بخواهم سرمشقی برای فرزندانم باشد.
تکیه زیاد بر کنار گذاشتن عقل در قالب استعارههای شراب و مستی، تکیه بیش از حد بر اشراق، جایگاه نامناسب زن و بسیاری از این دست تنها نمونههایی هستند.
راه حل فعلیم تبیین مفهوم موجود در شعر به همراه تکیه بر این نکته است که ضمن لذت بردن از غنای ادبی شعر باید توجه داشت که مفاهیم آن دیگر به کار امروز نمیآید.
دنیای امروز دنیای دیگری است.]]>
Posted in Uncategorized | Comments (4)
February 9th, 2014 at 4:18 pm
تقدس زدایی از هر چی، هر کی و هر نوشته ایی لازمه …
“بسیاری از این آموزهها حتی در عالیترینشان چیزی نیست که با اعتقاداتم همخوان باشند” کاملا درسته … این اتفاق دقیقا برای منم افتاد.
February 11th, 2014 at 7:31 am
متاسفانه درک کاملی از شعر حافظ ندارم ولی میزان اندکی در مثنوی شناور بوده ام.
به نظر من می توان از منظر دیگری هم به این مورد نگاه کرد.
مثلاً افراد مختلف با سلیقه های مختلف زمانی که به سراغ شعر روی می آورند ، به نسبت درک وآگاهی و خصوصاً ظرفیت ذهنی شان شناخت و حسی از شعر و مفهوم آن پیدا می کنند. البته صرف نظر از هماهنگ بودن یا نبودن آن مفاهیم با آگاهی ها و سابقه تفکراتی افراد.
عزیزمان آقای سروش ، به تقدس زدایی اشاره نمودند ، باید اضافه کنم که حتی اگر بخواهیم به صورت مستقیم آگاهی ها و شناخت مان در مورد تفسیر مثلاً شعر و ادبیات ، مبنا قرار دهیم باز هم بیم آن می رود که یک طرفه به قاضی رفته باشیم و به تناقض برسیم.
شاید اگر از منظر دیگری نگاه کنیم و سعی نماییم دانسته ها و آگاهی ها خود را با وزن کمتری در تفسیر ماهیت ها ، اعمال نماییم ، نتیجه متفاوت تری بگیریم.
February 17th, 2014 at 9:26 pm
به نظر من نمیآید که ادبیات ایرانی تنها آینهای از تفکر ما باشد. ادبیات ایران به خودی خود و بدون توجه به طرز تفکر خواننده، مروج عدم اصالت عقل است. تکیه بر صوفیگری، عشق و اشراق خیلی به نظر خواننده بر نمیگردد.
February 19th, 2014 at 4:51 pm
بله با گفته شما موافقم. متاسفانه در نوشتن کامنت قبلی ، کم توجهی به موضوع اصلی باعث شد تا نظر دورتری ارائه دهم.
به نظرم چیزی که آدمی را جلب به شعر و ادبیات می کند ، درک و لذتی غیر حسی یا متافیزیکی است .
البته آثار ادبی در حوزه عرفان شاید قابل قبول تر از مضامین دیگر باشد. مثل گشن راز و مثنوی.
به نظرم چیزی که تا به الان سبب شده است تا علاوه بر علاقه و اشتیاق افراد به فلسفه (شرق و غرب) و منظق هنوز ادبیات جایگاه ویژه ای برایشان داشته باشد، این است که احساس می کنند نمی توانند با اتکاء محض به عقل و بدون احساسات زندگی را به پیش ببرند. و احساس کمبودی آنان را به آن سو جلب می کند.
اگر بتوانیم برای ادراکات متافیزیکی مدلی ارائه دهیم شاید بتوانیم تناقضات این چنینی را تا حد امکان مرتفع نماییم.
البته به نظرم هنوز حوزه ادبیات حماسی و عرفانی برای دنیای جدید هم می تواند تاثیر مثبتی ارائه نماید.
امیدوارم بتوانم در آینده نظرم را در قالب یک مدلی قابل درک و شناخت ، هر چند اندک ، ولی قابل کاربرد در زنگی روزمره ارائه نمایم.