ناخودآگاه از دیدگاه تکاملی
February 14th, 2011
<![CDATA[
/**/
مطالعه
حتی سطحی آثار فروید، موجبات حیرت انسان
از پیچیدگیهای روانشناسی مربوط به خودآگاه
و بهخصوص ناخودآگاه ذهن انسان را فراهم
میسازد. نمونه تحلیلهایی
که فروید به عنوان مثال ارائه میدهد
بیشتر به سحر و جادو شبیه است. دیدن
تصویری که به هیچ عنوان هیچ حسی نسبت به
آن در خودآگاه خود ندارید، میتواند منجر
به یک سلسله تداعیهای به ظاهر بیربطی
شود که تا دوران نوزادی شما و حتی بنابر
مشاهداتی قبل از تولد شما پیش رود. به
دلیل همین پیچیدگیها و عدم وجود دلایل
محکم و قابل تکرار در تحلیلهای روانشناسی
فروید است که بسیاری از روانشناسان بعد
از فروید، اصولاً روش او را علمی نمیدانند.
حال
بیایید به این موضوع از دیدگاه تکاملی
نگاه کنیم. از خیر رابطه
بسیار غیر مستقیم ژنتیک با فرایندهای
ناخودآگاه میگذرم و توجه خواننده را به
دلیل تکاملی وجود ناخودآگاه در انسان جلب
میکنم. سؤال این است
که اصولاً به چه دلیل تکاملی انسان نیاز
به داشتن ناخودآگاه داشته است. وجود
ناخودآگاه با آن همه پیچیدگی به ظاهر غیر
ضروری، چه کمکی به تنازع بقاء یا افزایش
تولید مثل یک گونه میکرده است ؟ در نگاه
اول به نظر نمیرسد که داشتن ناخودآگاه
کمکی به قدرت انسان در شکار یا به دست
آوردن غذا، پنهان شدن یا دفاع بهتر در
مقابل بقیه انواع، افزایش تولید مثل و
جلب جنس مخالف یا مواردی از این دست باشد.
من
خود توجیه قابل قبولی برای این پرسش
نتوانستم پیدا کنم و برای مدتی این سؤال
در ذهنم باقی بود، تا اینکه با در سایتی
مربوط به دانشگاه Yale که
برادرم معرفی کرده بود و سخنرانیهای برخی
از کلاسهای دانشگاه را در آن برای بازدید
عموم قرار دادهاند، سخنرانیهای درس
«مقدمهای بر روانشناسی»
(Introduction to Psychology) را گوش
کردم. در مطالب یکی از
جلسات به همین مسأله اشاره شده است.
دلیلی که استاد این درس
برای توجیه تکاملی ناخودآگاه میآورد
را به صورت خلاصه در زیر میآورم.
بسیاری
از موجودات برای تنازع بقا نیاز دارند
که واقعیت را به صورت مقلوب نشان دهند.
به عنوان مثال ماهیهای در
اعماق اقیانوسها وجود دارند که در هنگام
احساس خطر، خودشان را باد میکنند تا
بزرگتر و ترسناکتر به نظر برسند.
بسیاری از حیوانات دیگر در
هنگام احساس خطر با استفاده از قابلیت
تغییر رنگ موضعی، نقشهایی حاکی از نیرومندی
و خشمگینی بر بدن خود ترسیم میکنند.
بسیاری از حیوانات با سیخ
کردن موهای خود، سعی در بزرگتر نشان
دادن خود دارند. انسان
نیز ای این قاعده مستثنی نیست و توانایی
ارائه خود فراتر از واقعیت، میتوانسته
باعث ترساندن دشمان و زنده ماندن و یا جذب
شرکای جنسی بیشتر را فراهم آورد. این
یعنی اینکه قابلیت دروغ گفتن میتواند
در تنازع بقا مهم واقع شود. کسانی
میتوانند دروغگوی بهتری باشند که خود
دروغ خود را باور کنند. ضمیر
ناخودآگاه مکانیسمی است که فرد بدون آنکه
خود بداند میتواند تحلیلهایی را انجام
دهد و بر مبنای آنها تصمیماتی را بگیرد
که اگر خود نسبت به فرایند تصمیمگیری
آن اطلاع داشت، به همان خوبی قادر به اجرای
آن نبود.
این
توجیه از هیچ بهتر است ولی به نظر من توجیه
محکمی نیست. در این
توجیه به صورت ضمنی فرض شده که وجدان به
دلیل تکاملی ایجاد شده است و دروغ گفتن،
با این حس در تعارض قرار میگرد و ناخودآگاه
قرار است رافع این تناقض باشد. در
این صورت مسأله جدیدی به وجود میآید و
آن این است که اصولاً وجدان چه دلیل تکاملی
برای وجود دارد.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (3)
February 28th, 2011 at 4:06 pm
همونجوری که گفتی برای اینجور مجهولات جواب قاطع و استواری وجود نداره
ولی به نظر من دلیل تکاملی اخلاق و وجدان شابد برگرده به ماهیت همزیستی انسان
چون مجبورن که با هم زندگی کنن رفته رفته به یک سری قوانین برای کنار اومدن با هم دیگه میرسن که این قوانین رومیشه اخلاق نام گذاشت.
چیزی که این وسط مورد توجه قرار داد اینه که نسبت زمانی که انسان شعورمند رو کره زمین زندگی میکنه به نسبت زمانی که تکامل لازم داره تا اشکالاتش رو جبران کنه خیلی کمه (البته من درین مورد خیلی اطلاعات دقیق علمی ندارم ولی عدد رقمایی که گاهی بهش بر میخورم در مقایسه با عمر بشر خیلی زیادن). به نظرم سیستم زیست اجتماعی بشر شاید هنوز دوره تکاملی خودشو طی نکرده و هزاران سال یا شاید خیلی بیشتر یا شاید بعد از یک نابودی عظیم (خیلی علمی تخیلی شد) تکامل بتونه اصلاحی در سیستم همزیستی بشر – که فکر کنم اخلاق هم و شاید هم ناخودآگاه بخشی ازونه – بوجود بیاره.
March 2nd, 2011 at 12:18 pm
این نظر رو یکی از دوستان طی ایمیلی برایم فرستاد:
سلام سعید جان
ممنون از ارسال مطلب. من هم آن سری درسها را گوش کردهام و خیلی شنیدنی هستند. یه درس جداگانه هم روی تکامل دارند که اونم خیلی جذابه و اگر نشنیدی توصیه میکنم گوش کنی.
جالب اینجا است که دو هفته پیش با دوست متخصصی بحث شبیه این بود. سوال من این بود که چرا ویژگیهایی مثل تامل فلسفی و هنری که به نظر کمک خاصی برای بقای زیستی نمیکنند (چه بسا باعث افسردگی و خودکشی کافکاوار بشوند) برای انسانها جذاب است. جوابی که دادی به نظرم یک پاسخ بالقوه برای این سوال است که شاید این ویژگیها به قول تو کارکرد مدیریت بحران را افزایش میدهد.
این وسط یک چیزی که من از دوستان تکاملکارم یاد گرفتهام این است که همه چیز را لزومن نمیشود با تکامل توضیح داد. بخشی از ویژگیهای ما محصول فرعی یک فرآیند تکاملی است که در جریان آن برخی ویژگیهای فیزیولوژیک ناگزیر به وجود آمدهاند که خودشان هیچ کارکرد تکاملی ندارد (یا کارکرد منفی دارند). چه بسا ناخودآگاه هم ازاین جنس باشد. البته یک جوابی هم که من دیدهام این است که چون مغز ظرفیت محدودی دارد مجبور است بخشی از اطلاعات قدیمی را به ناخودآگاه بفرستد که بتواند اطلاعات جدیدتر را سریعتر پردازش کند.
March 2nd, 2011 at 12:26 pm
شهرام جان!
همینطوره که میگی. به نظر میرسه اخلاق هم طی زمانهای طولانی تکامل پیدا کرده، نه از طریق ژنتیکی بلکه از طریق مکانیزم انتقال فرهنگی. همونی که دالکینز اسم میم رو به جای ژن براش انتخاب کرده. یک نشانش هم تغییر برخی موازی اخلاقی در جوامع مختلف و در زمانهای مختلف است. نمونهاش اخلاق جنسی است که طبق برخی شواهد در برخی از زمانها کاملا متفاوت بوده. این مسائل در مبحثی به عنوان روانشانسی تکاملی بررسی میشن. من یک کتاب در این زمینه از یک نویسنده ژآپنی دارم.