Archive for July, 2010
تکامل و تعریف حد
July 25th, 2010
<![CDATA[
/**//*]]]]>*/
یکی
از مشکلاتی که باور تئوری تکامل را مشکل
میکند، مسئله پیچیدگی بیش از حد بسیاری
از گونههای حیات است. یک
مثال تاریخی، چشم انسان است. پیچیدگی
چشم و استفاده ماهرانه از تکنیکیهای
اپتیکی در این عضو به قدری است که باور
ایجاد تکاملی آن را مشکل میکند.
بسیاری از استدلالها در
رد تئوری تکامل داروین، بر مثال چشم مبتنی
هستند.
حتی
خود داروین نیز، در این مورد خاص کمی شک
داشت. این نقل قول از
داروین است:
«من
اعتراف میکنم که فرض اینکه چشم، با همه
قابلیتهای غیرقابل کپیبرداریش در تنظیم
(Focus) برای تطبیق روی
اجسام در فاصلههای مختلف، در تنظیم
مقدار نور ورودی، در جبرانسازی خطای
ایجاد شده توسط کرویت چشم و در رنگها توسط
انتخاب طبیعی ایجاد شده باشد، حماقت در
اعلای درجه خود است»
مثالی
که خواهم آورد، شاید به درک و باورپذیری
چگونگی ایجاد مکانیزمهای بسیار پیچیده
توسط انتخاب طبیعی کمک کند. این
مثال تعریف حد بینهایت در ریاضیات
دبیرستانی است.
طبق
تعریف حد تابع y=f(x) وقتی
x به سمت x0 میل
میکند بینهایت است اگر به ازای هر M
بزرگتر از صفر دلخواه، عدد
مثبت e وجود داشته باشد
که اگر فاصله x , x0 کمتر
از e باشد، بتوان نتیجه
گرفت قدر مطلق f بزرگتر
از M است.
یعنی
هر چقدر که بخواهیم، M را
میتوانیم بزرگ کنیم به شرط آنکه x0
را به اندازه کافی به x
نزدیک کنیم. میزان
بزرگی یا کوچکی مهم نیست.
همین
استدلال در مورد حجم پیچیدگی موجودات
برقرار است. پیچیدگی
یک عضو را به هر اندازه دلخواه میتوان
زیاد کرد، مشروط بر آنکه زمان کافی برای
انتخاب طبیعی وجود داشته باشد.
شاید
مشکل را بتوان به تصورناپذیری یک میلیارد
سال، زمانی که تصور کنونی برای زمان تکامل
موجودات در وضع کنونی است، تبدیل کرد.
مرجع:http://creation.com/did-eyes-evolve-by-darwinian-mechanisms
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (5)
ملیت
July 24th, 2010
<![CDATA[سه نفری که ملیتم را در پاریس پرسیدند:
نفر اول:
موقعیت: تو صف طولانی خرید بلیط بازدید از برج ایفل، فروشندههای سیاهپوستی که ماکتهای کوچک برج ایفل، اسباب بازیهای به شکل پرنده و روسری میفروختند و از هر کسی ملیتش رو سوال میکردند که با همون زبون جنسشون رو بفروشن
فروشنده: اهل کجایی ؟
همسربانو: اهل ایران
فروشنده با حالت کپ کرده: ایران؟ ایران، میدونم فارسی حرف میزنن.
چیز زیاد دیگهای به نظرش نمیرسه و میره سراغ نفر بعدی
نفر دوم:
موقعیت: تو میدان نقاشها کنار بنای قلب مقدس. این نقاشها که عکس رهگذرها رو میکشن. در حالی که به دخترم اشاره کرده و با یک قیچی تابلویی ازش داره از یک کاغد سیاه درمیاره
نقاش: از کجا میاید ؟
من: از ایران میایم
نقاش: از ایران ؟ کشوری با تمدن قدیمی. اشاره به دخترم: پرنسس شهرزاد
من: حالا این چند میشه ؟
نقاش: من اینجا قیمتم رو زدم، ۲۰ یورو. ولی چون شما از ایران با هواپیما از راه دور اومدید، ده یورو میگیرم.
من: نه ممنون نمیخواهم.
نقاش: اشاره به پسرم، دو تاشون رو ده یورو.
باقی چونه زدن
نفر سوم:
موقعیت: بازار روز میدان باستیل، در حال خرید میوه. اون انگلیسی من بیشتر فرانسه
فروشنده: شما از کجا اومدید؟
من: از ایران
فروشنده: از ایران؟ شاهشنشاه! آریامهر
من: شاهنشاه رو میشناسی ؟
فروشنده: بلی، من اهل مصرم. قبرش توی یک مسجده تو فاهره. من میدونم کجاست
بعد از انتخاب میوه دوم
گوگوش (بخوانید گگش به ضم گاف و ضم گاف)، من گوش میکردم. خواننده ایرانی ! خوشگل!
من: گوگوش رو از کجا میشناسی ؟
فروشنده: قبلنها تو مصر زیاد پخش میکردن. من از تلوزیون میدیدم.
من: چه جالب. لابد زمانی که ملکه ایران مصری بود.
فروشنده: آره، یک اسمی رو به عنوان ملکه گفت
من: فوزیه
فروشنده: آهان آهان فوزیه
بعد از خداحافظی ما رفتیم. کمی که دور شدیم، اومد و بهمون گفت که آب اینجاست اگه میخواهی میوهها را بشوری!
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (2)
پیش به سوی پاریس
July 16th, 2010
<![CDATA[
خدا بخواهد فردا داریم میریم پاریس!
نایب الزیاره همه خواهیم بود.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (2)