مامان

August 6th, 2009

<![CDATA[/*<![CDATA[*/

/*]]]]>*/

پیرزن
دوست داشتنیی بود. نمی‌دونم شاید بعد از مدت زمان زیادی، این طور نباشه، ولی الان
گهگاهی دلم براش تنگ می‌شه. سر خاکش، تو خونشون، گاهی هم پشت فرمون ماشین.

چند
بار بهش گفته بودم: مامان ! این چایی که شما با این حالتون برام میریزید، برای من
مثل زهر می‌مونه. یکی دیگه برام بریزه، یا خودم می‌ریزم. آخرش من از رو رفتم.

دو سه
سال پیش، ناراحتی قلبی پیدا کردن. بردنش دکتر، تشخیص تورم آئورت یا یک همچین
چیزهایی داد. گفت که سریع باید عمل شه و بدون عمل بیشتر از یکی دو ماه دوام
نیمیاره. فقط سه تا دکتر پیدا کردیم که تو ایران می‌تونستن عملش کنن. ریسکش خیلی
بالا بود.

گفت
نمی‌خواهم تیکه پاره بشم و بمیرم. ترجیح می‌دم طبیعی بمیرم. عمل نکرد.

چند
روز قبل از مرگش، رفته بودیم دیدنش. صحبت ماشین خریدن بود. گفت حالا صبر کنید، من
که مردم ماشین بخرید.

بعضی
وقتها فکر می‌کنم، چیکار می‌تونستیم براش بکنیم که نکردیم. خدا بیامرزتش !

]]>

Posted in Uncategorized | Comments (1)

One Response to “مامان”

  1. رضا Says:

    khodavand rahmateshan konaad

Leave a Reply