گذر
March 29th, 2009
<![CDATA[/*<![CDATA[*/
/*]]]]>*/
نصفه شب دیشب، وقتی به خودم اومدم که از خواب
پریده بودم و همینطور که داشتم نمیدونم چرا طرف آشپزخانه میدویدم، به زور سعی میکردم
نفس بکشم. فکر کنم ده ثانیهای طول کشید تا نفس کشیدنم به حالت عادی برگشت. فکرم
که سر جاش اومد، فهمیدم که شاید به دلیل شامی که خورده بودم، ترش کرده بودم و موقع
خواب، محتویات اسیدی معدهام بالا اومده بود. در حالت عادی اتفاقی نمیافتد ولی
چون خواب بودم، این مایعات به مجاری تنفسیم راه پیدا کرده بودند. به محض اینکه به
حالت خفگی رسیده بودم،بیدار شده بودم و نا خودآگاه به تقلا برای زنده ماندن
افتاده بودم. خیلی خودم را نزدیک به مرگ حس کردم. شاید اگر ۲۰ ثانیه دیرتر بیدار
میشدم، یا تلاش برای نفس کشیدنم کمی دیرتر به نتیجه میرسید، امروز صبح را دیگه
نمیدیدم و لابد الان مراسم تدفین و خاک سپاریم هم تمام شده بود و ملت تو راه
برگشت به خونشون بودن.
فقط ۲۰ ثانیه، چقدر به مرگز نزدیکیم همه !
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (3)
March 29th, 2009 at 7:00 pm
سلام
مهندس جان زوده هنوز، ولی من تجربه مشابه داشتم حس غریبیه
March 30th, 2009 at 3:38 pm
خیالت راحت باشه هنوز اسمت توی لیستم نیست. فکر کنم حدود 12342221 جلوت توی صفن.ولی تا نوبتت نشده بجنب وقت خیلی تنگه. 😎
April 3rd, 2009 at 12:52 am
از اینم نزدیکتره.من یه ثانیه رو هم توی تجریه هام دارم. 😉
ینی منتظر بودم یه ثانیه بعدش دیگه نباشم