Archive for March, 2009
گذر
March 29th, 2009
<![CDATA[/*<![CDATA[*/
/*]]]]>*/
نصفه شب دیشب، وقتی به خودم اومدم که از خواب
پریده بودم و همینطور که داشتم نمیدونم چرا طرف آشپزخانه میدویدم، به زور سعی میکردم
نفس بکشم. فکر کنم ده ثانیهای طول کشید تا نفس کشیدنم به حالت عادی برگشت. فکرم
که سر جاش اومد، فهمیدم که شاید به دلیل شامی که خورده بودم، ترش کرده بودم و موقع
خواب، محتویات اسیدی معدهام بالا اومده بود. در حالت عادی اتفاقی نمیافتد ولی
چون خواب بودم، این مایعات به مجاری تنفسیم راه پیدا کرده بودند. به محض اینکه به
حالت خفگی رسیده بودم،بیدار شده بودم و نا خودآگاه به تقلا برای زنده ماندن
افتاده بودم. خیلی خودم را نزدیک به مرگ حس کردم. شاید اگر ۲۰ ثانیه دیرتر بیدار
میشدم، یا تلاش برای نفس کشیدنم کمی دیرتر به نتیجه میرسید، امروز صبح را دیگه
نمیدیدم و لابد الان مراسم تدفین و خاک سپاریم هم تمام شده بود و ملت تو راه
برگشت به خونشون بودن.
فقط ۲۰ ثانیه، چقدر به مرگز نزدیکیم همه !
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (3)
رصد
March 15th, 2009
<![CDATA[دیشب تلسکوپی تازه همسر بانو را افتتاح کردیم. یک تلسکوپ شش اینچی دابسونی.اولین مقصد هم که معلومه: ماه!
با یکی دو ساعتی ور رفتن با تلسکوپ، کارکردن با اون را تقریبا یاد گرفتیم. پیدا کردن ماه با این گندگی یک یک ساعتی وقتمون رو گرفت. حوالی ساعت ۲ نصف شد، ماه به جای رسید که از تو بالکن خونه بشه دیدش. خیلی هیجان انگیز بود: دهانههای آتش فشانش، درههای منتهی به آتش فشانها، نقاطی که مثل جواهرات برق میزدند
ماه با این که هدف رصدی جدی تلقی نمیشه، ولی دیدنش کلی مکافات داره
اول اینکه نورش خیلی زیاده و بعد از یک مدت چشم آدم درد میگیره. برای دیدن ماه با تلسکوپ، باید فیلتر مخصوص دیدن ماه رو استفاده کرد.
نکته دوم هوای گرمی است که از زمین به سمت آسمون میره و ماه رو پشت تلسکوپ به رقص در میاره.
مشک دیگه هم اینه که بعد از یک مدتی چشم خسته میشه و تصویر واضحی را نمیبینه. نمیدونم، شاید مشکل از چشمهای باباقوری منه
تجربه جالبی بود. حالا باید بگردیم چیزهای جالب تو آسمون رو شناسایی و رصد کنیم. عالمی داره واسه خودش
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (4)
بازگشت به گذشته
March 15th, 2009
<![CDATA[/*<![CDATA[*/
/*]]]]>*/
چند وقت پیش یک مجموعه دی وی دی دکتر ارنست رو
خریدیم. کنجکاو بودم که ببینم این کارتون که از کارتونهای محبوب زمان ما محسوب میشد،
الان هم شیوا و شایان را که با لاک پشتهای نینجا و بتمن و اسپایدر من و هزار جوز
چیز مزخرف دیگه بزرگ شدن جذب میکنه یا نه. شبی یک قسمت از اون را که حدود بیست
دقیقه میشه، کل خانواده با هم نگاه میکنیم. الان اون جایی هستند که با آقای مورتون کشتی جدیدی
را ساختند و با موفقیت به آب انداختند.
خوشبختانه این مجموعه دی وی دی جواب داد. بچه ها
برای رسیدن به ساعت دیدن کارتون دکتر ارنست لحظه شماری میکنن و سر وقتش با علاقه
زیاد و شش دنگ اون را نگاه میکنن. تو این کارتون در قالب داستان، کلی چیز در مورد طبیعت و روش ساخت چیزهای مختلف مثل نحوه ساخت شمع، نحوه ساخت شکر، درست کردن
آتش، چند نوع درخت و مهمتر از همه مهمتر به کار گرفتن فکر در مواقع بروز مشکل و
مداومت در حل مشکل آموزش داده میشه.
مقایسه برنامههای مخصوص کودکان زمان ما با
برنامههای مشابه این روزها، قدری از
بلایی که مدرنیته داره سرمون میاره، مشخص میکنه. کارتونهای امروزه خیلی کم
بار آموزشی داره و عمدتا به سرگرم کردن صرف بچه ها بسنده میکنن. همین رویکرد در
مورد موسیقی، ادبیات، نقاشی هم دیده میشه. هر چه در زمان به جلوتر میریم، زمان
کمتری برای تعمق داریم و بیشتر به آدمهای سطحی نگری تبدیل میشیم که بیشتر وقتشون
را پای تلوزیون تلف میکنن و فرصت مطالعه جدی را ندارند. تصور خواندن رمانی به حجم
برادران کارمازوف برای من الان بیشتر به یک رویا میمونه. ردپای این سطحی شدن را
در همه جا میشه دید. از تو حرف مردم کوچه و خیابان، تو آثار هنری. شاید دیگه
نباید هیچوقت منتظر حظور شاعرهایی تو رده
حافظ باشیم.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)