Archive for June, 2008
کیمیا خاتون
June 28th, 2008
<![CDATA[
دیروز کتاب کیمیا خاتون را تمام کردم. از این برداشتهای آزاد از تاریخ. شبیه به کتاب «حافظ خلوت نشین» اثر ایرج پزشک راد. نیمه اول کتاب داستان زندگی کیمیا، فرزند دختر محمد شاه ایرانی است که بعد از فوت پدر با مادر زیبای خود در باغ موروثی به همراه خدمه زندگی میکنند. در این قسمت از کتاب، دنیای زیبایی از نگاه دختری جوان در خانوادهای اشرافی در قونیه هم عصر با مولانا تصویر شده است. به عمد در این قسمت ما با دنیای شادمانه کودک و آمال و آرزوهای او آشنا میشویم و با دخترک خو میگیریم تا در انتهای داستان، بلایی که شمس و مولانا بر سرش میآورند برایمان قابل لمس و زجر آور باشد.
قسمت دوم کتاب، مربوط به ازدواج مادر کیمیا خاتون با مولاناست که فقیهی است که کمی از فقهای دیگر متفاوت است و در بیانات خود از شعر و امثال و حکم استفاده میکند. حرمی دارد که همانند حرمهای مشابه هم عصر خود، فضای خفقان آوری برای دختر ایرانی که در فصل اول تصویر شده را ایجاد میکند.
قسمت سوم کتاب که جان مطلب است و دو فصل برای آن مقدمه چینی شده، ورود شمس به زندگی مولاناست و به هم ریختن او. به عمد بلایی که بر سر خانواده، زن و دختر جوانش میآورد.
چهار پنج سال پیش، یکی از دوستانم شعر «رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند» را داشت میخواند. اگر شعر را بخوانید، یک ردیف طولانی «بگو مستان سلامت میکنند» در مصرعهای اول و دوم همه ابیات دارد. من نظرم خودم را در مورد این که این شعر از نظر شعری ضعیف است و قافیه و وزن درست و حسابی ندارد. دوستم چنان چشمهایش گرد شد که این شعر مال مولاناست. گفتم خوب باشه ضعیفه. قبول نکرد. یعنی که شعر را ضعیف را اگر مولانا گفته باشد حتماً قوی است و فهم ما مشکل دارد.
یعنی خوب و بد کار ربط زیادی به کنندهاش دارد. اگر کاری را من و شما بکنیم بد است ولی اگر فلان آدم معروف کرده باشد، وضعیت طور دیگری است.
یک بار هم توی رادیو مطلبی را شنیدم که برایم جالب بود. میگفت که این مولانا هنری نکرده. وقتی که قوم مغول در حال تاراج ایران بودند و آن فجایع را به بار میآوردند، مولانا در خانقاه مجلس رقص برپا میکرده و بی خیال از کشتا شهرهای مجاور، از خود بی خود میشده. در مقابل شعر اعتراض آمیز زیر که توسط سیف فرغانی بر علیه مغولها سروده شده را شاهد آورده بود:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران نماند و رفت این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان در جهان بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت پس نوبت کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
در باغ دولت دیگران بود مدتی این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی است ایستاده در این خان مال و جاه این آب از ناودان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا به حکم اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که نیکی دعای سیف یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)
ناتصادف
June 12th, 2008
<![CDATA[
حوالی ظهر بود و در اتوبان همت تو لاین سمت چپ (لاین سرعت) در حال رانندگی بودم. سرعتم حدود هفتاد هشتاد کیلومتر در ساعت بود و بیش از دو سه متری با ماشین جلویی فاصله نداشتم. طبق معمول تو افکار خودم بودم که ماشین جلویی، به اضطرار توقف ماشین جلوییش، زد رو ترمز. تحلیلهایی که مغز من در چند ثانیه بعدی برای تصمیمگیری انجام داد، بعداً برایم جالب شد. علیالقاعده من هم باید میزدم روی ترمز. فاصله با ماشین جلویی با توجه به سرعتم قدری بود که میدانستم اگر ترمز کنم، با هاش برخورد نمیکنم ولی مطمئن نبودم که ماشین عقبی میتونه به موقع توقف کنه و به من نزنه.برای همین، تو آینه وسط، نگاهی به عقب ماشین انداختم و دود سفید رنگی که از لاستیک پیکان سفید عقبی دیدم، توجهم را جلب کرد. این یعنی که ماشین عقبی از توی شیشه ماشین من، توقف ماشین جلویی را دیده بود و ترمز کرده بود. لاستیکش هم دود میکرد، این هم یعنی این که لاستیکش قفل کرده بود و در نتیجه اصطکاکش با سطح جاده خیلی کم بود و با توجه به نوع ماشین که انتظار ترمز قابل اطمینانی ازش نمیرفت، حتماً اگر من ترمز ناگهانی میکردم، از عقب این بنده خدا به من میزد. خوب بهتر از این بود که من به ماشین جلویی بزنم، چون در این صورت، ماشین عقبی مقصر شناخته میشد و باید خسارت من رو میداد. در همین اثنا، نگاهی به سمت راست انداختم، دیدم که تو اون لاین با فاصله مناسبی از عقب و جلو ماشین نیست و ممکنه بتونم با یک حرکت سریع فرمون، خودم رو و اون لاین بندازم و خط ترمز خودم را اونجا طی کنم.
همه این تحلیلها بدون اینکه خود آگاه من درگیر شده باشد، در زمانی کمتر از یک ثانیه در ذهن ناخود آگاه من انجام شد. در این مرحله بود که تصمیم در ذهن من ساخته شده بود و این نتیجه آخر را اجرا کردم. ماشین میلیمتری از کنار ماشین جلویی که ترمزش داشت میکشید رد شد و به لاین وسط رسید و با یک خط ترمز کوتاه متوقف شد. همین طوری منگ مونده بودم که چه خبر شده، من کیم و این جا کجاست، که ماشین پشت سری من که دیگه الان دوباره راه افتاده بود، از سمت چپ من رد شد و گفت: آقا دمت گرم. ماشین پشت سریش هم که رد میشد یک همچین چیزی گفت.
من هم تازه داشتم سر در میآوردم که چی شده. بعداً یک کم به این مسئله فکر کردم که مغز آدم، چقدر ساختار قوی و پیچیدهای دارد و چه تحلیلهای سختی را در زمان غیر قابل باور کوتاهی میتونه انجام بده. چی میشه که در زندگی روزمره این قدرت تحلیل خودش را به کار نمیگیره. شاید ما از ایام طفولیت یاد میگیریم که چطور تواناییهای بالقوه مغزمون را مهار کنیم و نذاریم که در زندگی روزمره خودشون را نشان بدن. دکتر وین دایر در یک سخنرانی، فکر کنم برای یک جمع از هومیوپاتیستها، خاطرهای نقل میکند. یکبار در ایام جوانی اش به یکی از روستاهای دور دست و بدوی نمیدانم کجا رفته بوده. یک بابایی دم چادر نشسته بوده و بد جوری تو فکر بوده. از یکی از محلیهای میپرسه که این بابا چیکاره است. بهش میگن، بارانسازه. آدمیه که میتونه بارون بیاره. تو اون قبایل آدمهای وجودداشتن به اسم کاهونا (کتاب صوتی بود و من دیکته دقیقش رو نمیدونم). اینها کاهونها، آدمهایی با قابلیتهای خارقالعاده هستند. این آدمها با توجه خاصی از بچگی بزرگ میشن. اینها از بچگی با مفهوم نتوانستن آشنا نیستند. نمیدانند که میتوانند نتوانند. وقتی بزرگ میشن، ساختار مغزیشون طوری شکل گرفته که قدرت انجام کارهایی را دارند که در بقیه آدمها در سیر تکامل اجتماعی سرکوب شده.
جالبه نه !
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)
چرخه سه گانه اجتماعی
June 6th, 2008
<![CDATA[
این آدمهای لینوکس کار هم، بعضاً آدمهای با مزهای هستند. تو یک مقاله راجع به لینوکس و فلسفه وجودیش، نویسنده تئوری خودش را در مورد بعضی پدیدههای اجتماعی بیان کرده بود. تئوریش ابن بود که بسیاری از مسائل مورد توجه انسان، سه مرحله را پشت سر میگذرانند. اولین مرحله تلاش برای بقاء و زنده ماندن است. دلیل اولیه بسیاری ازپدیدههای اجتماعی، نیاز برای زنده ماندن بوده است. بعد از گذشت مدت زمان به اندازه کافی، موضوع تبدیل به یک دیسیپلین اجتماعی میشود. این دیسیپلین حتی بعد از نیاز برای بقاء باقی میماند و به این ترتیب موضوع وارد مرحله دوم از چرخه زندگی خود میشود. در این مرحله، موضوع تبدیل به یک شأن اجتماعی میشود. بعد از گذشت مدت زمان به اندازه کافی، مووضع از این مرحله نیز خارج شده به تفریح تبدیل میشود.
نویسنده دو مثال نیز برای این چرخه سه گانه آورده بود. یکی جنگ و دیگری س ک س. این چرخه زندگی سه گانه را در مسائل مختلفی میتوان یافت.
مثلاً میل جنسی طی صدها هزار سال در چرخه تکاملی داروینی، به دلیل بقای نسل به وجود آمد. بعد از مدتی، این نیاز نهادینه و تبدیل به شأن اجتماعی به نام ازدواج شد. ازدواج تبدیل به یک مرحله در زندگی اجتماعی هر فردی شد، بدون آنکه لزوماً نیازمندی اولیه مد نظر باشد. بعد از گذشت مدت طولانی، به نظر میرسد که در غرب شاهد ورود این موضوع به مرحله سوم آن هستیم. روز به روز ازدواج شأن اجتماعی خود را از دست میدهد. در این مورد، طی چرخه حیات سه گانه، صدها هزار سال زمان نیاز داشته است.
در برخی موضوعات، این چرخه در زمان کوتاهتری طی شده است. مثلاً موبایل. دلیل اختراع تلفن همراه، نیازمندی به آن بوده است. این نیاز باعث استقبال چشمگیر از این تکنولوژی و در نتیجه رشد و گسترش بسیار سریع آن شد. در ایران، ابتدا به دلیل قیمت گران آن در شروع، تنها کسانی موبایل میخریدند که مورد استفاده آن را داشتند. خیلی سریع، تلفن همراه به یک پرستیژ اجتماعی تبدیل شد. بسیاری از مردم بدون نیاز واقعی به خدمات موبایل، صرفاً به دلیل ایجاد تشخص، هزینه بالای خرید موبایل را پذیرفتند. مرحله دوم چرخه سه گانه برای موبایل در ایران خیلی سریع طی شد. الان وجه غالب موبایل در همه جای دنیا، خدمات تفننی و تفریحی آن است. در کشورهای پیشرفته تر، گسترش نفوذ تلفن همراه به دلیل اشباع آن تقریبا متوقف شده است و عمده توجه به گسترش خدمات تفننی مانند Content Providing معطوف شده است.
کاش آدرس اصل مقاله یادم میآمد و اینجا ذکرش میکردم.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (4)