Archive for February, 2008
فراق
February 25th, 2008
<![CDATA[
قبلا در پست «عمر نوح» چیزهایی از Goerge Kohlrieser نوشتم. این بنده خدا، به اظهار خودش، مدتها مذاکرده کننده با گروگانگیرها (Hostage Negotiator) بوده و تجربیات خودش را در کتابی به نام Hostage at the table نوشته. نویسنده یک نسخه امضا شده به کتابخانه اهدا کرده که من به امانت گرفته ام و دارم می خوانمش.
یکی از نکات این کتاب که قبلا نیز برایم جالب بوده، فرایند جدایی بین آدمهاست. جدایی در موارد مختلفی می تواند اتفاق بیفتد. جدایی دو دوست، جدایی زن و شوهر، جدایی از محیط کار و از این قبیل.
بسیاری از آشناییها ذاتا و حتی در بهترین شرایط نمی تواند تا ابد ادامه داشته باشد و جدایی در آن امری طبیعی و بعضا واجب است. طبیعی است که برای هر نفر به طور متوسط چندین مورد از این جداییها اتفاق بیفتد. من چند تایش را که برایم اتفاق افتاده می توانم بشمرم.
نکته ی قابل ذکر در نوع جدایی است. معمولا جداییها به خوبی و خوشی صورت نمی گیرند. کم مشاهده می شود زن و شوهری، با توافق به این نتیجه رسیده باشند که برای طرفین بهتر است بقیه راه را تنهایی بروند و با دادگاه و دادگاه کشی از هم جدا نشده باشند. کمتر دیده ام کارمندی از شرکتی جدا شود و طرفین پشت سر هم بد و بیراه نگویند.
دو دلیل برای این مسُله به نظرم می رسد. اول اینکه آدمها برای ارزیابی یک مسئله در زمان معدل نمی گیرند و تنها بر اساس آخرین احساس خود قضاوت می کنند. کارفرما و کارمند، ده سال به خوبی با هم کار می کنند و در هر یک از این ده سال قربون صدقه هم می روند، سال یازدهم که به هر دلیلی می خواهند از هم جدا شوند، تا آخر عمرشون چشم دیدن دیگری را ندارند.
دلیل دوم این است که بسیاری با داشتن روابط خوب و حسنه، قادر به جدایی نیستند. برای این منظور، نا خود آگاه اول روابط را خراب می کنند تا بتوانند جدا شوند. ضمیر نا خود آگاه، به خوبی می تواند از عهده چنین خرابکاریهایی بر آید.
کارمند کار بهتری پیدا می کند، خود آگاه وفادارش اجازه نمی دهد کار را ترک کند. نا خودآگاه او بهانه ای پیدا می کند و این قدر با این بهانه بازی می کند که منجر به ترک کار می شود و چند ماه دیگر با وجدانی آسوده سراغ کار جدیدی می رود.
در این کتاب مثالی از زن و شوهری آورده شده که در پنجاهمین سالگرد جدایی بعد پنجاه سال زندگی موفق تصمیم به جدایی می گیرند. مشاوره های بعدی مشخص می کند که به دلیل ترس از اینکه کدام یک زودتر بمیرند و دیگری تنها بماند، تصمیم به خودکشی همزمان می گیرند و بعد از اینکه موفق نمی شوند سر اینکه کدام باید زودتر بمیرند دعواهایشان شروع می شود و اینقدر بالا می گیرد که تصمیم به طلاق می گیرند.
Kohlrieser معتقد است که هر ارتباطی چهار مرحله زیر را طی می کند:
1- Attachment
2- Bonding
3- Separation
4- Greif
بعد از جدایی، زمانی برای سوگواری و ترمیم صدمات جدایی تلف می شود. بعد از این مرحله، به صورت طبیعی فرد به سراغ ارتباط دیگری می رود. در صورتی که این مرحله طی نشود، افراد در مرحله Grief باقی می مانند. خشونت، خشم، افسردگی از آثار باقی ماندن دراین مرحله است. بسیاری از گروگانگیرها به دلیل مشکلات از دست دادن عزیزان، کار، خانه یا حتی موتور سیکلت خود، دست به خشونت زده اند.
تا چهارشنبه وقت دارم که کتاب را به کتابخانه برگردانم.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (0)
چهره شناسی
February 14th, 2008
<![CDATA[
برای من چندین بار پیش آمده است که هنگام رویارویی با آدمهای مختلف در صنوف مختلف، جذب چهرههایشان شده باشم. قبل از اینکه مشکلی پیش بیاد، بگم که منظورم مردهاست. راننده یا فروشندههایی را دیدهام که آثار بزرگی و عظمت در چهرههایشان داد میزند.به خصوص راننده یک شرکتی هم یادم میآید که صورت و رفتارش بسیار آرامش بخش و موقر بود. در المپیاد هم، فکر کنم یکی از بچههای تیم روسیه بود، که به نظرم قیافه خیلی باهوشی داشت. تا جایی که یادمه رتبه خیلی دندانگیری نیاورد.
یک وقتهایی حیفم میآید که صاحبان چنین چهرههایی، مشاغلی چنین عادی داشته باشند. خیلی دلم میخواست با این افراد بیشتر آشنا بودم و میفهمیدم که آیا این ویژگی چهره در رفتار و شخصیت ظاهریشان نیز دیده میشود یا نه. آیا این ویژگی صرفا ژنتیکی است؟ چه ویژگی ژنتیکی در من باعث میشود که ابهت را در چنین چهرههایی ببینم ؟
برعکسش هم اتفاق افتاده برام. یکی از مدیران ارشد شرکت هست که خیلی همه ازش حساب میبرند و قاطعیت کاریش حرف میزنند. اولین باری که دیدمش، اصلا نمیتوانستم تصور کنم که این قیافه مهربان و پدرانه چطور میتواند چنان کاراکتری داشته باشد که همه ازش بترسند.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (0)
من او
February 5th, 2008
<![CDATA[
بالاخره بعد مدتها، کتابی رو خوندم که تا تموم شدنش، به سختی میتوانستم خواندنش را متوقف کنم. خواندنش فکر کنم جمعاً سه چهار روز بیشتر طول نکشید. کتاب من او، به قلم رضا امیرخانی. در مورد حال و هوای خاصی که از خوندن این کتاب به من دست می داد و خواندنش را برایم مشکل میکرد، صحبت نمیکنم.
کتاب من او، داستان نیمه رئال است که به سبک مدرن نوشته شده. از اینها که نصفش تو زمان قدیمه، نصفش تو زمان حاله، نصفش رو زنده ها تعریف میکنن و نصفش را مردهها. شخصا از این سبک نوشتن زیاد خوشم نمیآید. عمده داستان در فضای تهران قدیم، در محله خانیآباد اتقاق میافتد. بخشی از داستان وقایع تاریخی دوران رضا شاه، عمدتا کشف حجابه. بخشی از داستان، عاشقانه است. تو یکی از وبلاگها، وصف جالبی را در مورد این کتاب خواندم. رمانتیک حزب اللهی. بهش میاد. قسمتی از داستان هم توی پاریس اتفاق میافتد.
با توجه به اینکه نویسنده کتاب، حدود سی و سه چهار سالش باید باشه و نمیتونه خیلی خاطرات خاصی از تهران قدیم داشته باشه، وصف دقیقی که از تهران قدیم تو کتابش ارائه کرده جالبه. از همین رو من حدس میزنم که پاریس رو هم ندیده باشه یا حداقل برای مدت قابل توجه توی این شهر زندگی نکرده باشه
علی الظاهر این کتاب فروش زیادی هم داشته و فکر کنم چاپ سیزدهمش را هم گذرانده. یک مجموعه داستان هم به نام ناصر ارمنی ازش خریدم که داستانهای کوتاه کوتاه داره. هنوز تمامش نکردهام.
اطلاعات بیشتر را میتوانید از لینک زیر تو ویکیپدیا پیدا کنید: من او
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)
وبلاگ شیوا
February 5th, 2008
<![CDATA[
امروز دخترم شیوا، وبلاگ خودش را ساخت و اولین پستش را نوشت. هنوز تایپش دو سه انگشتیه. این هم آدرسش shivamirzai.blogfa.com
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)