یک میم نمونه
November 3rd, 2007
<![CDATA[
بخشی
از ساعات بیکاری من و بچههایم به آموزش چیزهای مختلف میگذرد. دخترم دو سه سالش
که بود، من برای اینکه خوابش ببرد، بعضی وقتها برایش قصه میگفتم، بعضی وقتها هم
از هر دری برایش حرف میزدم. از زمین، از درختان، از فضا، ستارگان و خیلی چیزهای
دیگر.
دو سه
ماهی شروع کردم خیلی آرام آرام بهش Logo
درس میدهم. Logo یک
زبان برنامهنویسی گرافیکی مختص بچههاست. خیلی برایش جالب است. Logo لاکپشت حرف
گوش کنی است که در حین راه رفتن از خودش اثر به چا میگذارد. شاید هیچ وسیلهای به
این خوبی، مفاهیم هندسی، مثل زاویه، خط، منحنی، طول را آموزش نمیدهد.
همچنین
شروع کردیم باهم کیتهای الکترونیکی درست میکنیم. دختر هفت ساله من، بعد از درست
کردن دو کیت، خازن و مقاومت و ترانزیستور و IC و دیود و دیود نورانی، را میشناسد. میتواند از روی
دفترچه راهنمای کیت آنها را شناسایی کند و جای آنها را در برد پیدا کند. سه چهار
تا را هم خودش لحیم کرد.
شیوا
خوره کتاب است. بیش از یکسال است که میتواند بخواند. مشکلی که داریم کتابهایی که
برایش میخریم خیلی موقعها به روز دوم نمیرسند. مادرش به تازگی نسخه ساده شده
شاهزاده و گدا را برایش خوانده است.
اینها
را که کنار هم میگذارم به یک نتیجه جالب میرسم. من تمام چیزهایی را که در بچگی
دوست داشتهام انجام دهم، چه بهشان رسیدهام و چه نرسیدهام، برای بچههایم فراهم
میکنم. همه اینها علایق دوران بچگی من بودهاند.
خود
من هم به نوعی علاقهمندیهای پدرم را دنبال کردهام. پدرم مجموعه ۱۰ جلدی
الکترونیک به زبان ساده را یا قبل از تولد من یا وقتی خیلی کوچک بودم خریده بودم و
در کتابخانهاش در دسترس من بود. من بارها این کتابها را خوانده بودم. تنها جلدهای
۸ و ۹ آن را که نیاز به مهارتهای ریاضی سطح بالاتر مانند عدد مختلف داشت، نمیفهمیدم.
کلاس دوم راهنمایی یک عده از بچههای مدرسه را جمع کرده بودم، در پارکها بهشان
الکترونیک یاد میدادم و با هم مدار درست میکردیم. آرزیم ساخت یک واکی تاکی بود
که نقشه آن در یکی از مجللات الکترونیک پدرم بود. تخمین هزینهاش ۵۰ تومان بود.
هیچگاه نتوانستم آن واکی تاکی را بسازم.
زمانی
که من سوم راهنمایی بودم، مسابقه حفظ جزء یک قرآن اول شدم و یک دوچرخه جایزه
گرفتم. با فروش دوچرخه و کمک مادرم توانستم یک کامپیوتر اسباب بازی Spectrum بخرم. تا اول دبیرستان که برای خرید یک مدل بهتر Commodore فروختمش، زبان ماشین Z80 را مسلط شده بودم. یادم است که اوایل دانشگاه با همان
معلومات به یک دختر دانشجوی سال بالایی، اسمبلی درس دادم.
برادرم
نیز با وجودی که از من سه چهار سالی کوجک تر است، پا به پای من پیش میآمد. او نیز
از راه بدر شد و در همین زمینه ادامه تحصیل داد. الان هم برق را به صورت حرفهای
دنبال میکند.
فکر
نکنم پدرم این نوع علاقمندیهایش را از پدربزرگ خدابیامرزم به ارث برده باشد. این
قدری که قابل پیگیری است، علاقمندی من، پدرم، برادرم، دخترم به الکترونیک منشآ واحدی دارند.
شاید
این یک نمونه از انتقال مشخصات به صورت غیر ژنتیکی باشد. همان چیزی که چارلز
دالکینز به آن میم میگوید. دقت به این موارد یادآور مسئولیت سنگینی است که بر دوش
من است. علاقهمندیهای من، مدل اولیه دو ذهن
فعال و خالی است. از این هم بالاتر، علاقهمندیهای پدرم در جوانیاش، بخشی از
علاقهمندی دختر مرا احتمالاً در بزرگسالیاش تعیین کرده است. خرید مجلات
الکترونیک توسط پدرم، شاید ۴۰ سال بعد، در انتخاب رشته تحصیلی و شغل نوهاش موثر
باشد. بقیهاش را هم خدا عالم است. شاید ۱۰۰ سال دیگر منشآ اثر اتفاق دیگری شود.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (0)