دعای بهانه
August 15th, 2007
<![CDATA[
نمیدانم تا حالا برایتان اتفاق افتاده است یا نه. برای من چندین بار اتفاق افتاده است که به ناگاه و بدون سابقه قبلی مجذوب چیزی شوم. مجذوب آسمان، کوه، صورت زیبا یا صدایی خوش. خاطرهای که برای ابد در ذهن میماند. خیلی از مکانیزمش سر در نمیآورم. حتماً یک دلیلی دارد. تئوریسینهای تکاملی برای هر چیزی توضیحی دارند. مثلاً وقتی اجدادمان حیوانی را که احتمال آسیب رساندن به ایشان را میدیدهاند، اگر با سرعت مناسب فرار نمیکردند، از بین میرفتند. به همین دلیل کلی مکانیزم برای همین منظور در بدن ایجاد شده است. به محض دیدن حیوان، بدن هورمونی در خون ترشح میکند، در چند ثانیه این هورمون به قلب و شش میرسد و باعث افزایش ضربان قلب و تند شدن نفس و در نتیجه افزایش جذب اکسیژن در خون میشود و به این ترتیب ماهیچهها توان بیشتری برای فعالیت سریع و کوتاه مدت پیدا میکنند. ترشح هورمون دیگری در مغز باعث فعال شدن بخش حافظه دراز مدت میشود و باعث میشود که این صحنه برای مدتهای طولانی به منظور احتراز از شرایط مشابه در ذهن باقی بماند. این مکانیزم ترس هنوز هم بعد از میلیونها سال در ما وجود دارد.
حتماً برای این مورد هم توضیحی دارند. شاید به یک همچین دلیلی است که چهره معمولی دخترکی که در ایام دبیرستان وقتی منتظر اتوبوس بودم از پشت شیشه اتوبوس مبهوتم کرد به یادم مانده است. شاید ترشح هورمونی باعث شده که یکی دو بار ماشین را غروب در مسیر همت شرق به غرب متوقف کنم تا بتوانم غروب آفتاب را بدون ترس از تصادف ببینم یا در روزهای دودآلود تهران، در یک صبح که هوا کمی تمیزتر است، منظره کوه دماوند که اشعههای خورشید درخششی خاص به آن داده منظرهای ابدی را در ذهنم ساخته است.
شاید حدود ۱۰، ۱۲ سال پیش بود که اولین بار صدای نصرت فاتح علی خان را نمیدانم از کجا شنیدم:
یا راحم و یا رحمان
با لحجه لابد پاکستانی. مثل آبی که روی زمین میریزی و در خلل و فرج خاک فرو میرود، این طنین ساده و گیرا در لایههای مغزم نفود کرد. تا مدتهای مدید، این طنین در مغزم بود. تا این که سی دی اش را پیدا کردم. قوالی، نوعی موسیقی محلی پاکستانی است که بیشتر به موسیقی هندی نزدیک است. قوالها، این چند تایی که من دیدهام، همه مشخصاتی شبیه به هم دارند. همه به افراط چاقند، موهای بلند نامرتب دارند که با حرکات سماع گونه هموزن با موسیقی، پریشان میشوند.
معروف ترین قوالها نصرت فاتح علی خان بود. او صدایی بسیار رسا و قوی داشت و به حق استاد مسلم بود. او اجراهای بسیاری در اطراف دنیا و به خصوص اروپا داشته است. فکر کنم که در تهران نیز اجرا داشته است.
بعد از مرگش مشخص شد که خانوادههای بی سرپرست بسیاری را زیر چتر خود داشته است. گویا تبلیغی نیز برای کوکا کولا خوانده است.
یک بار در رادیو یا تلوزیون یک قوالی شنیدم که خیلی برایم جالب بود. هیچگاه نتوانستم نشانی از آن پیدا کنم. شعری شبیه به زیر داشت:
ا زخانه برون شد چون آواز ما شنید
بخشیدن نواله گدا را بهانه ساخت
عارف تاب چهرهی پری گونهاش نداشت
کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه ساخت
پی نوشت:
پیدایش کردم. دو نسخه را در دو وبلاگ
اولی، از وبلاگ آوای موج:
مارا به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما دوید و حیا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد که ببینم جمال دوست
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پری رخان
کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه ساخت
روایت دوم از وبلاگ جام جم:
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه ساخت
دستی به دوش غیر نهاد از کرم
ما را چو دید لغزش پا را بهانه ساخت
آمد برون خانه چون آواز ما شنید
بخشیدن نواله گدا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد از پی نظاره رخش
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پری رخان
کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه ساخت
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (5)
August 15th, 2007 at 12:52 am
سلام سعید جون. خوفی؟ میگم تو بچه بندر گزی؟ به وبلاگم یه سری بزن
August 19th, 2007 at 10:50 pm
سلام سعید.
وب لاگ نو مبارک 🙂
December 2nd, 2007 at 10:50 am
سلام
اصلا تعجب نکردم وقتی دیدم این شعر و اون اجرا همون تاثیری رو در تو گذاشته که چند ساله من رو هم بی تاب کرده …
هرجا هستی موفق باشی و پیروز…
از بودنت خوشحالم
May 13th, 2010 at 3:17 pm
سلام
چه جالب 15 – 20 سال پيش بود که اين قوالي رو تلويزيون داد. من هم بشدت خوشم اومده بود . خيلي هم دنبالش بود تو اينترنت . اگه يافتيد يه خبر بدين !
موفق باشي
November 25th, 2010 at 4:28 pm
منم دیدمش …خیلی خیلی جذبش شدم …جالبه ها!!