Archive for August, 2007
قهرمانان
August 19th, 2007
<![CDATA[
اینکه میخوانم، افراد دیگری هم هستند که در بعضی افکار فانتزی با من همکفرند برایم جالبند. به عنوان مثال در پست قبلیام، بعد از نوشتن پست یک جستجویی در وبلاگها کردم و فهمیدم که دو سه نفر دیگر هم هستند که احساس کمابیش مشابهی در مورد قوالی مورد بحث و شعر آن دارند.
مدتی است که من دیدن تلوزیون را تعطیل کردهام و بسیار راضی از نتایج آن. البته شاید زمانی که برای دیدن فیلم و سریال میگذارم کم نشده است. از چند ماه گذشته به دیدن سریالهای معروف آمریکایی علاقه مند شدم. اولین این سریالها سریال Lost بود، سپس Friends و به تازگی Heros. این سریال آخری از بعضی جهات برایم جالب است.
در چند پست قبل، چیزهایی در مورد نظریه داروین و بحث انتخاب طبیعی نوشتم. اینکه صنعتی شدن و تمدن انتخاب طبیعی را در مورد انسان از بین برده است. اینکه در میلیونها سال بعد انتخاب طبیعی از انسان چه خواهد ساخت، چیزی است که به نظر میرسد فکر عدهای را به خود مشغول کرده است. در هر حال بقیه گونهها کماکان و مطابق میلیونها سال گذشته در حال تکامل هستند در حالیکه این تکامل در بشر متوقف شده است. اگر تکامل تدریجی در انسان راه دیگری را انتخاب نکند، با گذشت زمان کافی دورهای فرا خواهد رسید که انسان تنها موجود باهوش کره زمین نخواهد بود. ولی ممکن است تکامل مسیر دیگری را غیر از متناسب سازی اندام انسان با محیط انتخاب کند. برخی از ما، از جمله خود من تجربههایی محدود از چیزی که به آن متافیزیک میگوییم داریم. من در زندگی شخصی خود چندین مورد تلهپاتی و رویای صادقه را تجربه کردهام و به این یقین رسیدهام که چیزی فرای محسوسات ما وجود دارد. شاید این همان مرحله بعدی تکامل انسان است. شاید انسانهای آینده دیگر نیازی به استفاده از زبان نداشته باشند و ممکن است. این رشد بعد از گذشت زمان کافی، انسان را به دوره دیگری راهنمایی کند. اگر کمی به مکانیزم فکر کردن و استنتاج خود دقت کنیم، متوجه میشویم که تفکر ما در قالب کلمات است. من مدت بسیار کمی در خارج از کشور زندگی کردهام. برایم جالب بود که یک وقتی متوجه شدم که من دارم به انگلیسی فکر میکنم. به همین ترتیب هر چقدر ادبیات ملتی قویتر باشد، مکانیزم تفکر در آن قوم رشد بیشتری خواهد داشت. شاید علت اینکه به نظر میرسد ملتی با هوشتر از ملت دیگرند، اینست که از ادبیات قویتری برخوردارند. به عنوان تمرین سعی کنید مسئله سادهای را بدون به کار بردن کلمات در ذهن خود حل کنید. همین یک تغییر کوچک چنین تفاوت فاحشی را بین ما و اجدادمان میمونها ایجاد کردهاست. اگر تلهپاتی مکانیزم ارتباطی نسل بعدی انسان باشد، انسان نسل بعد با ما تفاوتی بیش از ما و میمونها خواهد داشت. همین نسبت در مورد تکنولوژی، ابزار و امکانات برقرار خواهد بود.
موضوع سریال پر بیینده Heroes نیز یک همچین چیزهایی است. چند نفر از انسانها که به دلیل پرش ژنتیکی قابلیتهای خاصی دارند، ماجراهایی را به وجود میآورند. یکی از این افراد، قادر به پیشگویی آینده است. دیگری رویین تن است و بدنش هر ضایعهای را میتواند به سرعت ترمیم کند. یکی دیگر میتواند پرواز کند. یک ژاپنی میتواند فضا و مکان را تحت تأثیر قرار دهد. زمان را متوقف کند یا خود را TelePort کند. اینکه این افراد با این تواناییها چه خواهند کرد و آیا این قابلیتها به نسل بعد هم انتقال پیدا خواهند کرد یا نه در ادامه سریال معلوم میشود. اگر چیز جالبی بود، خواهم نوشت.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (1)
دعای بهانه
August 15th, 2007
<![CDATA[
نمیدانم تا حالا برایتان اتفاق افتاده است یا نه. برای من چندین بار اتفاق افتاده است که به ناگاه و بدون سابقه قبلی مجذوب چیزی شوم. مجذوب آسمان، کوه، صورت زیبا یا صدایی خوش. خاطرهای که برای ابد در ذهن میماند. خیلی از مکانیزمش سر در نمیآورم. حتماً یک دلیلی دارد. تئوریسینهای تکاملی برای هر چیزی توضیحی دارند. مثلاً وقتی اجدادمان حیوانی را که احتمال آسیب رساندن به ایشان را میدیدهاند، اگر با سرعت مناسب فرار نمیکردند، از بین میرفتند. به همین دلیل کلی مکانیزم برای همین منظور در بدن ایجاد شده است. به محض دیدن حیوان، بدن هورمونی در خون ترشح میکند، در چند ثانیه این هورمون به قلب و شش میرسد و باعث افزایش ضربان قلب و تند شدن نفس و در نتیجه افزایش جذب اکسیژن در خون میشود و به این ترتیب ماهیچهها توان بیشتری برای فعالیت سریع و کوتاه مدت پیدا میکنند. ترشح هورمون دیگری در مغز باعث فعال شدن بخش حافظه دراز مدت میشود و باعث میشود که این صحنه برای مدتهای طولانی به منظور احتراز از شرایط مشابه در ذهن باقی بماند. این مکانیزم ترس هنوز هم بعد از میلیونها سال در ما وجود دارد.
حتماً برای این مورد هم توضیحی دارند. شاید به یک همچین دلیلی است که چهره معمولی دخترکی که در ایام دبیرستان وقتی منتظر اتوبوس بودم از پشت شیشه اتوبوس مبهوتم کرد به یادم مانده است. شاید ترشح هورمونی باعث شده که یکی دو بار ماشین را غروب در مسیر همت شرق به غرب متوقف کنم تا بتوانم غروب آفتاب را بدون ترس از تصادف ببینم یا در روزهای دودآلود تهران، در یک صبح که هوا کمی تمیزتر است، منظره کوه دماوند که اشعههای خورشید درخششی خاص به آن داده منظرهای ابدی را در ذهنم ساخته است.
شاید حدود ۱۰، ۱۲ سال پیش بود که اولین بار صدای نصرت فاتح علی خان را نمیدانم از کجا شنیدم:
یا راحم و یا رحمان
با لحجه لابد پاکستانی. مثل آبی که روی زمین میریزی و در خلل و فرج خاک فرو میرود، این طنین ساده و گیرا در لایههای مغزم نفود کرد. تا مدتهای مدید، این طنین در مغزم بود. تا این که سی دی اش را پیدا کردم. قوالی، نوعی موسیقی محلی پاکستانی است که بیشتر به موسیقی هندی نزدیک است. قوالها، این چند تایی که من دیدهام، همه مشخصاتی شبیه به هم دارند. همه به افراط چاقند، موهای بلند نامرتب دارند که با حرکات سماع گونه هموزن با موسیقی، پریشان میشوند.
معروف ترین قوالها نصرت فاتح علی خان بود. او صدایی بسیار رسا و قوی داشت و به حق استاد مسلم بود. او اجراهای بسیاری در اطراف دنیا و به خصوص اروپا داشته است. فکر کنم که در تهران نیز اجرا داشته است.
بعد از مرگش مشخص شد که خانوادههای بی سرپرست بسیاری را زیر چتر خود داشته است. گویا تبلیغی نیز برای کوکا کولا خوانده است.
یک بار در رادیو یا تلوزیون یک قوالی شنیدم که خیلی برایم جالب بود. هیچگاه نتوانستم نشانی از آن پیدا کنم. شعری شبیه به زیر داشت:
ا زخانه برون شد چون آواز ما شنید
بخشیدن نواله گدا را بهانه ساخت
عارف تاب چهرهی پری گونهاش نداشت
کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه ساخت
پی نوشت:
پیدایش کردم. دو نسخه را در دو وبلاگ
اولی، از وبلاگ آوای موج:
مارا به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما دوید و حیا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد که ببینم جمال دوست
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پری رخان
کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه ساخت
روایت دوم از وبلاگ جام جم:
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه ساخت
دستی به دوش غیر نهاد از کرم
ما را چو دید لغزش پا را بهانه ساخت
آمد برون خانه چون آواز ما شنید
بخشیدن نواله گدا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد از پی نظاره رخش
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پری رخان
کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه ساخت
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (5)