Archive for July, 2007
که ایزد در بیابانت دهد باز
July 29th, 2007
<![CDATA[
خوبی کن در حالی که میدانی به تو بدی خواهند کرد. به بقیه کمک کن، در حالی که میدانی اگر تو نیاز به کمک داشته باشی، کسی به تو کمک نخواهد کرد. مهربانی کن در حالی که می دانی در پاسخ به تو ستم خواهند کرد.
این جملات از مادر ترزا، روحانی معروف هندی است. من این جملات را در کتاب «برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد» اثر دکتر وین دایر خواندم.
این مسئله از دو بعد شخصی و اجتماعی قابل بررسی است.
از بعد شخصیِ، این طرز تفکر یک جورایی آدم را بیمه میکند. یعنی حسنش اینست که وقتی از پشت خنجر میخوریِِِ، لا اقل شوکه نمیشوی، یا حداقل به خودت میگویی خوب شد که من از قبل پیشبینی کرده بودم. البته خیلیها معتقدند که آینده از طرز تفکر و در نتیجه رفتار ما ساخته میشود. که این هم حرفی است.
ولی من به دلیل خودخواهیهای خاص خودم، ترجیح میدهم موضع خود را امن نگه دارم. وقتی به کسی هر کمکی که از دستم برمیآید انجام میدهم، با این اطمینان است که اگر من نیازمند این کمک باشم، همان فرد کمکم نخواهد کرد و به قول باز وین دایر، این معامله من با خدا یا جهان هستی است نه با کسی که به او کمک میکنم.
بعد شخصی مسئله به همین سادگی حل میشود ولی ابعاد اجتماعی یا بعد خارجی آن نیاز به تأمل بیشتری دارد. اول اینکه کسی که به این شکل فکر میکند چقدر میتواند دوام بیاورد و کی سر خورده و نادم خواهد شد ؟ مگر هر کسی چقدر وقت، پول و انرژی دارد که صرف بقیه کند و هیچ وقت انتظار برگشت آنها را نداشته باشد.
نکته دیگر، بازتابی است که کمکهای این چنینی در طرف مقابل یا در اجتماع ممکن است داشته باشند.
من معتقدم که این گونه کمکها، خیلی موقعها به ضرر مستقیم کمک گیرنده است. من چندین مورد را شاهد بودهام که کمک گیرنده، به گرفتن کمک عادت کرده و انگیزه حرکت و تلاش از او سلب شده است.
بدترین ظلمی که در حق فقیر میتوان کرد، اینست که او را به صدقه خواری عادت داد. همین طرز تفکر باعث شده که من عقیدهای به کمک کردن مستقیم نداشته باشم
کسانی که برای گرفتن کمک جلوی آدم را میگیرند، برای من مشکل بزرگی هستند. منظورم کسانی هستند که جلوی بیمارستانها یا در خیابان مشکلشان را مطرح میکنند. که مثلا زنم مریض است و در بیمارستان است و نیازمند فلان قدر پول. اوائل خیلی توجه نمیکردم و رد میشدم. بعد از مدتی دیدم وجدانم درد میکند. تصور اینکه پولی که برای من آن چنان چیز بزرگی نیست، میتواند زندگی کسی را متحول کند و من این کار را نکنم، دردناک بود. در دو سه مورد بعدی، پیگیر ماجرا شدم. به طرف گفتم که پول مشکلی نیست، ولی من پول را به تو نمیدهم بلکه به بیمارستان میدهم و این شماره تلفن. با مسئول شرکت تماس بگیر کارت را راه میاندازد. فکر کنم سه یا چهار مورد این طوری پیش آمد که از هیچ کدامشان خبری نشد. الان دوباره به روال سابقم برگشتم و سعی میکنم یک جوری با درد وجدان کنار بیایم.
]]>
Posted in Uncategorized | Comments (0)
شیوا و شاهنامه
July 4th, 2007
<![CDATA[
یکی از کابوسهای من ، این بوده که بچه های من حافظ را نفهمند. بچههای بسیاری از دوستان و نزدیکانم که به آن سوی آبها مهاجرت کردهاند، یا بلد نیستند فارسی حرف بزنند، یا فارسی دست و پا شکستهای با دامنه لغات محدود میدانند و طبعاً خیلی از این کودکان نمیتوان انتظار داشت، در بزرگسالی، بتوانند ظرافتهای شعر حافظ یا فردوسی را درک کنند.
از آنجا که این وبلاگ خوانندهای ندارد و یکی دو نفری که به آن سری میزنندِ، شخصاً مرا میشناسند، نیازی به معرفی دختر شش سالهام، شیوا نیست. مدتی بود که دنبال یک شعر جدی برای شیوا میگشتم. شعری کمی جدی تر از شعرهای جی جی به دبستان میرود مهد کودکی. اولین چیزی که به ذهنم رسید، پروین اعتصامی بود. بعد از امتحان یکی دو شعر، نظرم راجع به اینکه شعر پروین کودکانه است عوض شد. حافظ و مولوی و سعدی هم زیاد مناسب بچه نبود.
تا این که شیوا در مهد کودک نقش راوی ۲ را در تئاتر کوتاهی به عهده گرفت که موضوع آن داستان بسیار مختصر شده زال بود. متوجه شدم که شیوا به داستان شاهنامه علاقه مند شده. یکی دو کتاب از داستانهای شاهنامه از نمایشگاه کتاب برایش خریدم. بعد از خواندن داستان هفت خان افراسیاب، همین بخش را از شاهنامه برایش خواندم. علیرغم تصور من، برایش بسیار جالب بود و خیلی جذب شد. تا جایی که حاضر میشد از کارتون برنامه کودک به نفع شنیدن شاهنامه صرفنظر کند. یکی دو بیتی را که برایش جالب به نظر میرسید نیز حفظ کرد.
نکتهای که به خصوص در شاهنامه نگرانش بودم، خشونتهای موجود در داستان حماسی شاهنامه بود. انتظار داشتم که تصویر صحنههای کشتار و جنگ، موج ترسش را فراهم کند. در این مورد نیز بر خلاف تصور من، هیچ مشکلی را حداقل در ظاهر پیش نیاورد.
اکنون حدود دو هفتهایست که دو روزی یکبار، یکی دو قسمت از شاهنامه را با هم میخوانیم. تا این جا که خیلی تجربه جالبی است.]]>
Posted in Uncategorized | Comments (2)